کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فقاعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فقاعی
/foq[q]ā'i/
معنی
فروشندۀ فقاع.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فقاعی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ. ص .) شراب فروش .
-
فقاعی
لغتنامه دهخدا
فقاعی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. (سمعانی ). مویزآب فروش . آبجوفروش . (یادداشت مؤلف ). بوزه فروش و آنکه برف و دوشاب بفروشد. (آنندراج ) : در این میان مردی فقاعی - حاجب بگتغدی - رفته بود تا لختی یخ و برف آرد. (تار...
-
فقاعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به فقاع) [معرب. فارسی] [قدیمی] foq[q]ā'i فروشندۀ فقاع.
-
واژههای مشابه
-
اصفر فقاعی
لغتنامه دهخدا
اصفر فقاعی . [ اَف َ رِ ف ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زرد شدید. (از نشوءاللغة ص 104). اصفر فاقع. رجوع به اصفر فاقع شود.
-
جستوجو در متن
-
مویزاب فروش
لغتنامه دهخدا
مویزاب فروش . [ م َ ف ُ ] (نف مرکب ) فقاعی . (ملخص اللغات ). می فروش . باده فروش . مشروب فروش .
-
اصفر فاقع
لغتنامه دهخدا
اصفر فاقع. [ اَ ف َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زرد شدید و پررنگ . (از نشوءاللغة ص 103). زردی زرد. (مهذب الاسماء). نیک زرد. اصفر فقاعی . سخت زرد. (بحر الجواهر). و رجوع به اصفر فقاعی شود.
-
ماه سرشت
لغتنامه دهخدا
ماه سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) ماه اندام . ماه طبع. که طبیعتی چون ماه دارد : با ما غمت ای فقاعی ماه سرشت هنگام وفا تخم جفاکاری کشت آن دل که فقاع از تو گشادی همه روزاکنون سخن وصل تو بر یخ بنوشت .مجیرالدین بیلقانی .
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل بن عبدالمل»بن عمر معروف به اشرف فقاعی حموی مکنی به ابوعبداﷲ. او راست شرحی بر مصابیح السنةبغوی و نیز نونیه ٔ سخاوی را شرح کرده و هم او راست شرح عمدةالمفید و عدةالمجید فی معرفة لفظ التجوید.
-
رحم آمدن
لغتنامه دهخدا
رحم آمدن .[ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) یا رحم آمدن بر کسی . ترحم کردن . رقت نمودن . دلسوزی کردن . رحم کردن : ای به دیدار تو روشن چشم عالم بین من آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من . سعدی .مگر در دل دوست رحم آیدم چو بیند که دشمن ببخشایدم . سعدی .پدر ترا دیدم ...
-
سر گشادن
لغتنامه دهخدا
سر گشادن . [ س َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن سر. || باز کردن سر شیشه و دیگ و مانند آن : توانی مهر یخ بر زر نهادن فقاعی را توانی سر گشادن . نظامی . || باز کردن نامه . گشودن . مهر از نامه برگرفتن : دبیر آمد و نامه را سر گشادز هرنکته صد گنج را در گشاد. نظ...
-
فقاع گشادن
لغتنامه دهخدا
فقاع گشادن . [ ف ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) آروغ زدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کنایت از لاف زدن و تفاخر کردن . (آنندراج ) (برهان ). نازیدن . بالیدن . (یادداشت مؤلف ) : آنجا که من فقاع گشایم ز دست فضل الا ز درد دل چو یخ افسرده تن نیند. خاقانی .صاحب ...
-
فقع گشادن
لغتنامه دهخدا
فقع گشادن . [ ف ُ ق َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فقاع گشادن . (فرهنگ فارسی معین ). به معنی تفاخر و لاف زدن . (آنندراج ) (برهان ) : تو بمردی چنین عمل بنمای ورنه بیهوده زین فقع مگشای . سنایی .چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت اینت نسیم مشک پاش ، اینت فقاع ش...
-
کار فرمودن
لغتنامه دهخدا
کار فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) به عمل آوردن و درج نمودن . (غیاث ). استعمال کردن . به کار بردن : یاران حسین [ بن ] علی همه برابر دست بتیر انداختن بردند و دیگر سلاحها کار نفرمودند. (تاریخ سیستان ص 291).نخست آهنگری با تیغ بنمای پس آنگه صیقلی را کار ...