کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فغ
/fa(o)q/
معنی
۱. بت؛ صنم.
۲. معشوق؛ دلبر: ◻︎ گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بار / گفتا که از «فغان» بُوَد اندر جهان فغان (عنصری: لغتنامه: فغ).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بت، صنم
۲. جمیل، خوشگل، زیبا
۳. دلارام، محبوب، معشوق، یار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. بت، صنم ۲. جمیل، خوشگل، زیبا ۳. دلارام، محبوب، معشوق، یار
-
فغ
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ سغ . ] (اِ.) = بغ : 1 - بت ، صنم . 2 - معشوق ، دلبر. 3 - زیبارو.
-
فغ
لغتنامه دهخدا
فغ. [ ف َ ] (اِ) بغ. از سغدی فَغ فُغ به معنی بت است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). به لغت فرغانه و ماوراءالنهر به معنی بت باشد که عربان صنم خوانند. || معشوق . یار. دوست . مصاحب . (از برهان ). || به کنایت زیبایان را گویند : ز سیمین فغی من چو زرین کناغ ...
-
فغ
لغتنامه دهخدا
فغ. [ ف َغ غ ] (ع مص ) دمیدن بر کسی بوی خوش . (منتهی الارب ).
-
فغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از سُغدی] ‹بغ› [قدیمی] fa(o)q ۱. بت؛ صنم.۲. معشوق؛ دلبر: ◻︎ گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بار / گفتا که از «فغان» بُوَد اندر جهان فغان (عنصری: لغتنامه: فغ).
-
واژههای مشابه
-
فغ و فغ
لغتنامه دهخدا
فغ و فغ. [ ف ِغ ْ غ ُ ف ِغ غ ] (اِ صوت ) رجوع به فغفغ کردن شود.
-
واژههای همآوا
-
فق
لغتنامه دهخدا
فق . [ ] (اِ) کارگاه . (از فرهنگ اسدی ).
-
فق
لغتنامه دهخدا
فق . [ ف َ ] (اِ) در تداول مردم گیلان به درخت اولس گفته میشود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
فق
لغتنامه دهخدا
فق . [ ف َق ق ] (ع مص ) گشادن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گشادن شکوفه ٔ نر و ماده ٔ خرما برای آمیزش . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
بغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایزد، خدا ۲. بت، صنم، فغ
-
بت
واژگان مترادف و متضاد
۱. الهه، شمسه، صنم، طاغوت، فغ، هیکل ۲. محبوب، معشوق
-
بغ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) 1 - خدا. 2 - ایزد، فرشته . 3 - بُت . فغ هم گویند.