کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فعل کمکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
causative verb, factitive verb
فعل سببی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← سببی
-
weak verb
فعل ضعیف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] فعلی که زمان گذشته در آن با تصریف نشان داده میشود
-
strong verb
فعل قوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] فعلی که تغییر زمان در آن با تغییر واکۀ ریشۀ فعل نشان داده میشود
-
phrasal verb
فعل گروهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] فعلی که با حرف اضافه یا قید ساخته میشود
-
فعل لازم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← ناگذر
-
فعل متعدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← گذرا
-
lexical verb
فعل واژگانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] فعلی که نشاندهندۀ عمل یا رویداد یا حالتی است متـ . فعل تام full verb
-
light verb
فعل همکرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] فعلی واژگانیشده که از معنی اصلی خود تهی شده است و برای ساختن فعل مرکب به کار میرود متـ . همکرد
-
نیک فعل
لغتنامه دهخدا
نیک فعل . [ ف ِ ] (ص مرکب ) نکوکردار. نیک فعال : ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین . دقیقی .مرد دانا نیک فعل و چرخ نادان بدکنش نزد یکدیگر هگرز این هر دو را بازار نیست .ناصرخسرو.
-
آلات فعل
فرهنگ واژههای سره
بی دست وپاها، توسری خورها
-
سگ فعل
لغتنامه دهخدا
سگ فعل . [ س َ ف ِ] (ص مرکب ) آنکه خوی او چون سگان باشد : باد آتش شمشیرت داغ دل سگ فعلان بس داغ سگان کرده ست سگدار تو عالم را.خاقانی .
-
verb raising
ارتقای فعل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] حرکت فعل از بند پیرو
-
conjugation 1
تصریف فعل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] تصریفی که صورتهای مختلف فعل، یا صیغگان فعل، را به دست میدهد
-
زاغ فعل
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مجازاً بدکردار.
-
دجال فعل
لغتنامه دهخدا
دجال فعل . [ دَج ْ جا ف ِ ] (ص مرکب ) که عمل دجال کند. که کار چون دجال دارد. دجال کردار : کجاست صوفی دجال فعل ملحدکیش بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.حافظ.