کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فعال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فعال
/fa''āl/
معنی
کوشا؛ پُرکار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پرکار، ساعی، سختکوش، کارآمد، کارآ، کاری، کوشا، مجد ≠ تنآسا
برابر فارسی
کنشگر، پویا، پرکار، پرکنش
دیکشنری
active, activist, aggressive, alive, astir, lively, out, restless, sharp, stirring, vivid
-
جستوجوی دقیق
-
فعال
واژگان مترادف و متضاد
پرکار، ساعی، سختکوش، کارآمد، کارآ، کاری، کوشا، مجد ≠ تنآسا
-
فعال
فرهنگ واژههای سره
کنشگر، پویا، پرکار، پرکنش
-
فعال
فرهنگ فارسی معین
(فَ عّ) [ ع . ] (ص .) پُرکار، کوشا.
-
فعال
فرهنگ فارسی معین
(فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فعل ؛ کارها، رفتارها.
-
فعال
لغتنامه دهخدا
فعال . [ ف َ ] (ع اِ) دسته ٔ تبر و تیشه و جز آن . ج ، فُعُل . || کرم و جوانمردی . || کردار نیکو یا در خیر یا در شر هر دو استعمال کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بفتح اول برای فاعل مفرد است و اگر فاعل بیش از یک باشد بکسر اول آید: هم حسان الفعا...
-
فعال
لغتنامه دهخدا
فعال . [ ف َ ل ِ ] (ع اِ فعل )امرست یعنی بکن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فعال
لغتنامه دهخدا
فعال . [ ف َع ْ عا ] (ع ص ) بسیار کننده . کاری . پرکار. (فرهنگ فارسی معین ) : تویی وهاب مال و جز تو واهب تویی فعال جود و جز تو فاعل . منوچهری .- عقل فعال ؛ عقل دهم . عقل فیاض . روح القدس .(از فرهنگ فارسی معین ) : غواص چه چیز عقل فعال شاینده بعقل یک ...
-
فعال
لغتنامه دهخدا
فعال . [ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ فعل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فعلی که از دو فاعل باشد مانند. مَرَّ. || دسته ٔ تبر. (از اقرب الموارد). رجوع به فَعال شود.
-
فعال
دیکشنری عربی به فارسی
موثر , قابل اجرا , انجام شدني
-
فعال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] fa''āl کوشا؛ پُرکار.
-
فعال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمعِ فعل] [قدیمی] fe'āl کارها.
-
فعال
دیکشنری فارسی به عربی
نشيط
-
واژههای مشابه
-
فَعَّالٌ
فرهنگ واژگان قرآن
بسيار انجام دهنده
-
active fault
گسل فعال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] گسلی که در آن اخیراً لغزش رخ داده است و احتمال رخداد مجدد آن در آینده وجود دارد