کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فضولي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فضولي
معنی
فضول , ادم فضول , نخود همه اش , پرکاري , اشتغال
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فضولي
دیکشنری عربی به فارسی
فضول , ادم فضول , نخود همه اش , پرکاري , اشتغال
-
فضولي
دیکشنری عربی به فارسی
کنجکاو , نادر , غريب , کنجاو , فضول , پي جو , داراي شامه تيز
-
واژههای مشابه
-
فضولی
فرهنگ فارسی معین
(فُ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - مداخلة بی جهت در کار دیگران . 2 - یاوه گویی .
-
فضولی
لغتنامه دهخدا
فضولی . [ ف ُ ] (اِخ ) ملا محمدبن سلیمان بغدادی . از اکابر شعرای قرن دهم هجری است که اشعار مؤثر و سوزناک به زبان ترکی و گاه به عربی و فارسی دارد. وی از وابستگان دربار سلطان سلیمان خان قانونی دهمین سلطان عثمانی بوده . او راست : 1- انیس القلب ، قصیده ...
-
فضولی
لغتنامه دهخدا
فضولی . [ ف ُ ] (حامص ) مداخله ٔ بی جهت در کار دیگران . (فرهنگ فارسی معین ) : ره راست جویی فضولی مجوی گرت آرزو صحبت اولیاست . ناصرخسرو.رئیس متین را چو بینی بگوی که گرد فضولی بسی می تنی . انوری .الهی نفس سرکش را زبون کن فضولی از دماغ ما برون کن . عطار...
-
فضولی
لغتنامه دهخدا
فضولی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) آنکه کار بی فایده کند و در پی مالایعنی رود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که کار بیهوده کند. || آنکه بی جهت در امور دیگران مداخله کند، بدین معانی در فارسی «فضول » مستعمل است . (فرهنگ فارسی معین ) : عدو چو گشت فضولی ح...
-
فضولی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] fozuli مداخلۀ بیجا در کار دیگران: ◻︎ در کارخانهای که ره علم و عقل نیست / وهم ضعیف رای فضولی چرا کند (حافظ: ۳۷۸).
-
فضولی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: فضولیّ] [قدیمی] fozuli = فضول
-
فضولی
دیکشنری فارسی به عربی
تدخل , صلافة
-
فضولی
واژهنامه آزاد
تو فضولی؟ در محاوره، به معنی:به تو ربطی نداره؛ در کاری که به تو مربوط نیست، دخالت نکن.
-
صانع فضولی
لغتنامه دهخدا
صانع فضولی . [ ن ِ ع ِ ف ُ ] (اِخ ) وی یکی از شعرا است که شعر او در لغت نامه ٔ اسدی بشاهد آمده است . اسدی در لغت «چنال » گوید: بمعنی چنار است . صانع فضولی گوید:به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی چنال گشتی از آنگه که بوده بودی نال .
-
عمادالدین فضولی
لغتنامه دهخدا
عمادالدین فضولی . [ ع ِ دُدْ دی ن ِف ُ ] (اِخ ) یا فضلوی ، مشهور به عماد لر. از مصاحبان خواجه شمس الدین محمد جوینی . رجوع به عمادالدین فضلوی شود.
-
فضولی بیع
لغتنامه دهخدا
فضولی بیع. [ ف ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فروختن متاع و ملک دیگری بلااسترضای او. (آنندراج ).
-
فضولی کردن
لغتنامه دهخدا
فضولی کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیاده از حد خویش گفتن . در تداول عوام ، دخالت کوچکی در گفتار یا کردار بزرگترها. (از یادداشتهای مؤلف ) : چون فضولی کرد و دست و پا نموددر عنا افتاد و درکور و کبود. مولوی .کم فضولی کن تو در حکم قدردرخور آمد شخص خر...