کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فضه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فضه
/fezze/
معنی
سیم؛ نقره.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سیم، نقره ≠ ذهب، زر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فضه
فرهنگ نامها
(تلفظ: fezze) (عربی) (در قدیم) به معنای نقره و سیم ؛ (در اعلام) نام خادم حضرت فاطمه (س) .
-
فضه
واژگان مترادف و متضاد
سیم، نقره ≠ ذهب، زر
-
فضه
فرهنگ فارسی معین
(فِ ضِّ) [ ع . فضة ] (اِ.) نقره ، سیم .
-
فضه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فضَّة] [قدیمی] fezze سیم؛ نقره.
-
واژههای مشابه
-
فضة
لغتنامه دهخدا
فضة. [ ف َض ْ ض َ ] (ع اِ) زمین سنگلاخ سوخته ٔ بلند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فضة
لغتنامه دهخدا
فضة. [ ف ِض ْ ض َ ] (اِخ ) در افسانه ها، نام خادمه ٔ حضرت فاطمه (س ) دختر پیامبر اسلام (ص ) است .- امثال :امروز کار خانه با فضه است ؛ در مورد کسی گویند که گاهگاه کاری غیر از وظیفه ٔ خود را به عهده گیرد. مأخوذ از این روایت است که حضرت فاطمه (س ) یک...
-
فضة
لغتنامه دهخدا
فضة. [ ف ِض ْ ض َ ] (ع اِ) سیم . ج ، فضض . (منتهی الارب ). عنصر معروف سپیدی است که نزدیکترین فلزات به طلاست و از آن انواع سکه و زیورها و ظروف سازند. (از اقرب الموارد). رجوع به نقره شود. || زمین سنگلاخ سوخته ٔ بلند. (منتهی الارب ). ج ، فضض ، فضاض . (ا...
-
فضة
دیکشنری عربی به فارسی
نقره , سيم , نقره پوش کردن , نقره فام شدن
-
فِضَّةٍ
فرهنگ واژگان قرآن
نقره
-
واژههای همآوا
-
فزه
فرهنگ فارسی معین
(فَ زِ) (ص .) زشت ، پلید.
-
فزه
لغتنامه دهخدا
فزه . [ ف ِ زِه ْ ] (ص ) پلید و زشت . (برهان ). || چیز بدبوی . (انجمن آرا). || (اِ) به معنی غائب شدن هم آمده است . (برهان ).
-
فضح
لغتنامه دهخدا
فضح . [ ف َ ] (ع مص ) رسوا کردن کسی را. (منتهی الارب ). آشکار کردن بدیهای کسی را. (از اقرب الموارد). || پدیدار شدن صبح و غالب شدن کسی راروشنی صبح و نیک نمایان گردیدن . (منتهی الارب ). مانند فصح به صاد مهمله . رجوع به فصح شود. || آشکار کردن و کشف کردن...
-
فضح
لغتنامه دهخدا
فضح . [ ف َ ض َ ] (ع مص ) اندک سپید گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به افضح شود. || (اِ) هرچه بر آن سرخی باشد. (منتهی الارب ).