کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فضل داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فضل داشتن
لغتنامه دهخدا
فضل داشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) برتری داشتن . ترجیح داشتن . بهتر بودن : حکمت و علم بر محال و دروغ فضل دارد چو بر حنوط بخور. ناصرخسرو.آدمی فضل بر دگر حیوان بجوانمردی و ادب دارد.سعدی .
-
واژههای مشابه
-
فَضْلِ
فرهنگ واژگان قرآن
زيادي و فزوني در كارهاي ستوده - بخششي كه به دليل استحقاق فرد مورد بخشش قرار گرفته ، صورت نمي گيرد بلكه از زيادي كرم شخص بخشنده است (کلمه فضل مانند کلمه فضول به معناي زيادي است ، با اين تفاوت که فضل به طوريکه گفتهاند زيادي در مکارم و کارهاي ستوده است ...
-
فَضَّلَ
فرهنگ واژگان قرآن
فضيلت داد - برتري بخشيد - فزوني داد
-
فضلالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: fazlollāh) (عربی) بخشش خدا ؛ (در اعلام) نام چند تن از مشاهیر در تاریخ .
-
فضل فروش
فرهنگ فارسی معین
(فَ ضْ لْ. فُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که سعی می کند دانش خود را به رخ دیگران بکشد.
-
ربیعةبن فضل
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن فضل . [ رَ ع َ ت ِ ن ِ ف َ ] (اِخ ) ابن حبیب بن زیدبن تمیم از بنی معاویةبن عوف ... از صحابه ٔ حضرت بود. ابن لهیعة از قول ابوالاسود از عروة نقل کرده است که او در جنگ احد شرکت کرد و شهید شد. (از الاصابة ج 1 قسم 1).
-
صاحب فضل
لغتنامه دهخدا
صاحب فضل . [ ح ِ ف َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) فاضل . دانشمند.
-
قاضی فضل
لغتنامه دهخدا
قاضی فضل . [ ف َ ] (اِخ ) یا فضیل . رجوع به قاضی جمالی بکری شود.
-
فضل برمکی
لغتنامه دهخدا
فضل برمکی . [ ف َ ل ِ ب َ م َ ] (اِخ ) رجوع به فضل بن یحیی برمکی شود.
-
فضل بصری
لغتنامه دهخدا
فضل بصری . [ ف َ ل ِ ب َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن فضل القضبانی النحوی البصری . در نحو و لغت و عربیت فاضل بود، کتابی در نحو نوشت و او راست : حواشی صحاح و کتاب الامالی و کتاب الصفوة فی اشعار العرب . (از روضات الجنات ص 524). از مردم بصره و نابینا بود....
-
فضل دادن
لغتنامه دهخدا
فضل دادن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) برتری و ترجیح دادن . بهتر دانستن و بهتر و برتر شمردن : آن کس که هر دو دید، مر ایوان خواجه رابسیار فضل داد بر ایوان کسروی . فرخی .رجوع به فضل شود.
-
فضل ذوالریاستین
لغتنامه دهخدا
فضل ذوالریاستین . [ ف َ ل ِذُرْ ریا س َ ت َ ] (اِخ ) رجوع به ذوالریاستین شود.
-
فضل ربیع
لغتنامه دهخدا
فضل ربیع. [ ف َ ل ِ رَ ] (اِخ ) فضل بن ربیع وزیر هارون الرشید : هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا. خاقانی .چون فصل ربیعی نه که چو فضل ربیعی کز جود طبیعی همه لطفی و نمائی . خاقانی .هزار فصل بدیع است و صد چوفضل ربیعهزار مرغ چو ...
-
فضل رقاشی
لغتنامه دهخدا
فضل رقاشی . [ ف َ ل ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به ابن الرقاشی شود.