کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فضل بن عباس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فضل بن عباس
لغتنامه دهخدا
فضل بن عباس . [ ف َ ل ِ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن عبدالمطلب هاشمی قرشی . از دلیران صحابه ٔ رسول اکرم و سالمندترین اولاد عباس بود. او را «ردف رسول اﷲ» لقب داده اند. پس از درگذشت رسول اکرم وی به شام رفت و در اردن به بیماری طاعون درگذشت . از وی 24 حدیث...
-
فضل بن عباس
لغتنامه دهخدا
فضل بن عباس . [ ف َ ل ِ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابن عتبةبن ابی لهب . شاعری است از قریش و از فصحای بنی هاشم بوده است . وی معاصر فرزدق و احوص بود. و عبدالملک بن مروان را می ستود و نخستین هاشمی بود که به ستایش امویان پرداخت . وی را فضل اللهبی نیز گفته ان...
-
فضل بن عباس
لغتنامه دهخدا
فضل بن عباس . [ ف َ ل ِ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) ربنجنی بخارایی . رجوع به ربنجنی شود.
-
فضل بن عباس
لغتنامه دهخدا
فضل بن عباس . [ ف َ ل ِ ن ِع َب ْ با ] (اِخ ) ابن ربیعبن حارث بن عبدالمطلب . یکی از زعمای مدینه در قیام علیه بنی امیه بود و در وقعه ٔحره به سال 63 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
واژههای مشابه
-
فَضْلِ
فرهنگ واژگان قرآن
زيادي و فزوني در كارهاي ستوده - بخششي كه به دليل استحقاق فرد مورد بخشش قرار گرفته ، صورت نمي گيرد بلكه از زيادي كرم شخص بخشنده است (کلمه فضل مانند کلمه فضول به معناي زيادي است ، با اين تفاوت که فضل به طوريکه گفتهاند زيادي در مکارم و کارهاي ستوده است ...
-
فَضَّلَ
فرهنگ واژگان قرآن
فضيلت داد - برتري بخشيد - فزوني داد
-
فضلالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: fazlollāh) (عربی) بخشش خدا ؛ (در اعلام) نام چند تن از مشاهیر در تاریخ .
-
فضل فروش
فرهنگ فارسی معین
(فَ ضْ لْ. فُ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که سعی می کند دانش خود را به رخ دیگران بکشد.
-
صاحب فضل
لغتنامه دهخدا
صاحب فضل . [ ح ِ ف َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) فاضل . دانشمند.
-
قاضی فضل
لغتنامه دهخدا
قاضی فضل . [ ف َ ] (اِخ ) یا فضیل . رجوع به قاضی جمالی بکری شود.
-
فضل دادن
لغتنامه دهخدا
فضل دادن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) برتری و ترجیح دادن . بهتر دانستن و بهتر و برتر شمردن : آن کس که هر دو دید، مر ایوان خواجه رابسیار فضل داد بر ایوان کسروی . فرخی .رجوع به فضل شود.
-
فضل داشتن
لغتنامه دهخدا
فضل داشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) برتری داشتن . ترجیح داشتن . بهتر بودن : حکمت و علم بر محال و دروغ فضل دارد چو بر حنوط بخور. ناصرخسرو.آدمی فضل بر دگر حیوان بجوانمردی و ادب دارد.سعدی .
-
فضل ذوالریاستین
لغتنامه دهخدا
فضل ذوالریاستین . [ ف َ ل ِذُرْ ریا س َ ت َ ] (اِخ ) رجوع به ذوالریاستین شود.
-
فضل رقاشی
لغتنامه دهخدا
فضل رقاشی . [ ف َ ل ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به ابن الرقاشی شود.