کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فضخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فضخ
لغتنامه دهخدا
فضخ . [ ف َ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. و لایکون الا فی شی ٔ اجوف . || سر شکستن کسی را. || کور کردن چشم کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || یکباره ریختن آب را. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
فاضح
لغتنامه دهخدا
فاضح . [ ض ِ ] (ع ص ) آشکارکننده . پرده دری کننده : ناطقه چون فاضح آمد عیب رامی دراند پرده های غیب را. مولوی .اسم فاعل از فضح . رجوع به فضخ شود. || (اِ) صبح را نیز گفته اند چون همه چیز را ظاهر میکند و از پرده بدرمی آورد. (اقرب الموارد).