کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فضا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فضا
/fazā/
معنی
۱. (فلسفه، فیزیک) جهان سهبعدی بیکران که اجسام و رویدادها در آن هستند یا اتفاق میافتند.
۲. ناحیۀ آن سوی جو یا منظومۀ شمسی.
۳. محیط: فضای اختناقآور.
۴. ساحت: فضای منزل دَم دارد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جا، حجم، حیاط، ساحت، صحن، عرصه، محوطه، مکان، میدان
۲. آتمسفر، آسمان، سپهر، فلک، کیهان، هوا
۳. جو، محیط
برابر فارسی
اسپاش، کیهان، فراسو، فرامون
دیکشنری
ether, outer space, space
-
جستوجوی دقیق
-
فضا
واژگان مترادف و متضاد
۱. جا، حجم، حیاط، ساحت، صحن، عرصه، محوطه، مکان، میدان ۲. آتمسفر، آسمان، سپهر، فلک، کیهان، هوا ۳. جو، محیط
-
space 1
فضا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] جاهای خالی و فاصلههای میان عناصر ترکیب در یک اثر هنری
-
فضا
فرهنگ واژههای سره
اسپاش، کیهان، فراسو، فرامون
-
فضا
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . فضاء ] (اِ.) 1 - مکان فراخ ، زمین وسیع . 2 - کیهان ، آن سوی جوّ.
-
فضا
لغتنامه دهخدا
فضا. [ ف َ ] (ع اِ) مخفف فضاء. میدان و عرصه . (از ناظم الاطباء) : تنگ بد بر ما فضای عافیت بی هیچ جرم این چنین باشد اذا جاء القضا ضاق الفضا. سنائی .اجزات چون بپای شب و روز سوده شدتاوان طلب مکن ز قضا در فضای خاک . خاقانی . || جای وسیع و فراخ . بطور کلی...
-
فضا
لغتنامه دهخدا
فضا. [ ف َ ] (ع اِ)دانه ٔ مویز مانند فصی با صاد. (از اقرب الموارد).
-
فضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فضاء] fazā ۱. (فلسفه، فیزیک) جهان سهبعدی بیکران که اجسام و رویدادها در آن هستند یا اتفاق میافتند.۲. ناحیۀ آن سوی جو یا منظومۀ شمسی.۳. محیط: فضای اختناقآور.۴. ساحت: فضای منزل دَم دارد.
-
فضا
دیکشنری فارسی به عربی
غرفة , فضاء , منطقة
-
واژههای مشابه
-
eigenspace
ویژهفضا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] در مورد ویژهمقدار λ از عملگر خطی T بر روی فضای بُرداریV، زیرفضایی از V که بهوسیلۀ ویژهبُردارهای متناظر با λ تولید میشود
-
component of a space
مؤلفه فضا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] زیرفضای همبند بیشین
-
تنگ فضا
لغتنامه دهخدا
تنگ فضا. [ ت َ ف َ ] (ص مرکب ) محقر. کم گنجایش . تنگ جای . جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جای گیرد : قدر تو بر افلاک سپه راند و سپس گفت ما در تو نگنجیم که بس تنگ فضایی . خاقانی .رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
خرم فضا
لغتنامه دهخدا
خرم فضا. [ خ ُرْ رَ ف َ ] (اِمرکب ) آسمان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : کرده در آن خرم فضا صید گوزنان چند جاشاخ گوزن اندر هوا اینک نگونسار آمده .خاقانی .
-
space-time
فضا ـ زمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] فضای چهاربُعدی در نظریۀ نسبیت که سه بُعد آن مربوط به فضای معمولی و بُعد چهارم آن زمان است متـ . پیوستار فضا ـ زمان space-time continuum
-
absolute space-time
فضا ـ زمان مطلق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] مفهومی در مکانیک نیوتونی که براساس آن چارچوب مرجع ثابتی وجود دارد که در آن میتوان تمام اندازهگیریهای فضا و زمان را انجام داد