کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فصل کتاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نیم فصل
لغتنامه دهخدا
نیم فصل . [ ف َ ] (ص مرکب ) لباس نیم فصل ؛ جامه ٔ بهاره و جامه ٔ پائیزه . (یادداشت مؤلف ).
-
aseasonal
بیفصل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] ویژگی گیاهی که در همۀ فصول سال میتواند گل دهد
-
فصل کردن
فرهنگ فارسی معین
(فَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - جدا کردن . 2 - حساب پس دادن ، تصفیه حساب کردن .
-
فصل الخطاب
فرهنگ فارسی معین
(فَ لُ لْ خِ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - هر کلام فصیح و روشن که حق رااز باطل جدا کند. 2 - کلمة «اما بعد» که خطیب بعد از ذکر مقدمه می گوید.
-
فصل نامه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نشریه ای که در هر فصل سال یک بار منتشر می شود.
-
فصل بعید
لغتنامه دهخدا
فصل بعید. [ ف َ ل ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) آنکه نوع خود را از مشارکات در جنس فی الجمله امتیاز دهد، چون : «حساس » نسبت به انسان . (غیاث ). رجوع به فصل و ترکیب های آن شود.
-
فصل خطاب
لغتنامه دهخدا
فصل خطاب . [ ف َ ل ِ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فصل الخطاب . فرق بین حق و باطل : آن کو بملک و فصل خطاب و بحکم عدل امروز تا گذشته سلیمان سوا شده ست . ناصرخسرو. || کلام فصیح و بلیغ : وگر ز ظلم گله کرده ام مشو در خطکه منصفی ، قسمی نو شنو بفصل خطاب ....
-
فصل قریب
لغتنامه دهخدا
فصل قریب . [ ف َ ل ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) آنکه نوع خود را از جمیع مشارکات در جنس امتیاز دهد، چون «ناطق » به نسبت انسان . (غیاث ). رجوع به فصل و ترکیب های آن شود.
-
فصل کردن
لغتنامه دهخدا
فصل کردن . [ ف َ ک َدَ ] (مص مرکب ) جدا کردن . ضد وصل کردن : ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن آمدیم . مولوی .|| سرانجام دادن و تمام کردن کاری : ما را دل از بنها فارغ می باید که باشد که ایشان را بس خطری نیست . کار ایشان را فصل توان کرد. (تاریخ ...
-
فصل مشترک
لغتنامه دهخدا
فصل مشترک . [ ف َ ل ِ م ُ ت َ رَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح ریاضی ) حد مشترک را در اصطلاح اهل ریاضی فصل مشترک گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به حد مشترک ، فصل و ترکیب های آن شود.
-
فصل الخطاب
لغتنامه دهخدا
فصل الخطاب . [ ف َ لُل ْ خ ِ ] (ع اِ مرکب ) پیدا کردن . سخن . || جدا کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || کلامی بلیغ که جدا کند حق را از باطل . (یادداشت مؤلف ). الفصل بین الحق و الباطل . (اقرب الموارد). هر کلامی که فصیح و روشن باشد ...
-
فصل المقوم
لغتنامه دهخدا
فصل المقوم . [ ف َ لُل ْ م ُ ق َوْ وِ ] (ع اِ مرکب )(اصطلاح فلسفه ) عبارت است از جزء داخل در ماهیت ، مانند «ناطق » که داخل است در ماهیت انسان و مقوم است آن را هنگامی که بجز آن وجودی برای انسان در خارج و ذهن نیست . (تعریفات جرجانی ص 112). رجوع به فصل ...
-
چهار فصل
لغتنامه دهخدا
چهار فصل . [ چ َ / چ ِف َ ] (اِ مرکب ) (مرکب از چهار + فصل ) چهارموسم . چهارگاه . یک قسمت از چهار قسمت سال شمسی و تقسیمات چهارگانه که از نوروز یعنی اعتدال ربیعی آغاز شود چنین است : بهار و تابستان و پائیز و زمستان و هر فصلی به طور متوسط 90 روز دارد و ...
-
فصل الخطاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] faslolxetāb ۱. فصاحت.۲. حکم به بینه یا سوگند.۳. آنچه بین حق و باطل را جدا میکند.۴. [قدیمی] کلمۀ «اما بعد» که خطیب بعد از ذکر مقدمه میگوید.
-
فَصَلَ بـِ
فرهنگ واژگان قرآن
بيرون برد (عبارت "فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِـﭑلْجُنُودِ " يعني طالوت سپاهيانش را (از مقرّشان)بيرون برد)