کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فشردهساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) ساختگی کارها. (برهان ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). سامان . (غیاث ) (جهانگیری ). سامان و سرانجام . چنانکه گویند ساز و برگ و ساز و سرانجام . (آنندراج ). آمادگی . ساخت . ساختگی : به روز هیچ نبینم ترا به شغل و به سازبه شب کنی ...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِخ ) تلفظ آلمانی : زاتز ، چکوسلواکی (ژاتتز) از شهرهای چکوسلواکی است .
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 14 هزارگزی جنوب خاوری مرزبانی . و 2 هزارگزی گنداب . دامنه ، سردسیر، آب آن ازچشمه . محصول آن غلات ، حبوبات ، ذرت ، پنبه ، توتون و لبنیات است ، 170 تن سکنه دارد که به زراعت اشت...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (نف مرخم ) سازنده ٔ چیزی . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و این در اصل وضع صیغه ٔ امر است که گاهی بمعنی فاعل مستعمل میشود. (آنندراج ). به حذف «نده » یا«ان » با الفاظ دیگر منضم شود و اسم فاعل مرکب سازد. در ترکیب با اسماء ذات بمعنی درست کننده و ...
-
ساز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāz ۱. (موسیقی) هریک از آلات موسیقی که برای نواختن نغمههای موسیقی به کار میرود.۲. (موسیقی) آهنگ.۳. (بن مضارعِ سازیدن و ساختن) = ساختن۴. [قدیمی] آلت؛ وسیله؛ ابزار؛ اسبابوادوات.۵. [قدیمی] اسلحه، خواربار، و سایر لوازم مورد استفاده در جنگ؛ آلت ...
-
ساز
لهجه و گویش بختیاری
sâz ساز، سُرنا.
-
compact set, bicompact set
مجموعۀ فشرده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] مجموعهای در یک فضای توپولوژیکی که هر پوشش باز آن زیرپوشش متناهی دارد
-
compactification
فشردهساخت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] برای یک فضای توپولوژیک، فضای توپولوژیک فشردهای که شامل آن فضا باشد
-
densification, compaction 2
فشردهسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] متراکم کردن پسماند برای آنکه ذخیرهسازی و حمل آن آسانتر شود
-
compact space
فضای فشرده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فضایی توپولوژیکی که هر پوشش باز آن یک زیرپوشش متناهی دارد
-
compact disk
قرص فشرده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] قرصی که هر پوشش آن یک زیرپوشش متناهی داشته باشد
-
گاز فشرده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ← گاز طبیعی فشرده
-
pot bound
گلدانفشرده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] وضعیت ریشههای گیاهی که به دلیل ماندن طولانی در گلدان متراکم میشود و مجموعۀ ریشهها و خاک شکل گلدان را به خود میگیرد
-
نیم فشرده
لغتنامه دهخدا
نیم فشرده . [ ف ِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که کاملاً آن را نیفشرده اند و هنوز آب و عصاره ای در آن هست . || که کاملاً متراکم نیست .