کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فشاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جانفشانی کردن
لغتنامه دهخدا
جانفشانی کردن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان فشاندن . جان فدا کردن .
-
در شاندن
لغتنامه دهخدا
در شاندن . [ دُ دَ ] (مص مرکب ) مخفف دُر فشاندن . دُر افشاندن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به شاندن شود.
-
فشانده
لغتنامه دهخدا
فشانده . [ ف َ / ف ِ دَ / دِ ] (ن مف ) افشانده . (فرهنگ فارسی معین ). ریخته . فروریخته . رجوع به فشاندن شود.
-
اشک افشاندن
لغتنامه دهخدا
اشک افشاندن . [ اَ اَ دَ ] (مص مرکب ) اشک ریختن . اشک فشاندن . اشک باریدن . رجوع به مصادر فوق شود.
-
پریشن
لغتنامه دهخدا
پریشن . [ پ َ ش َ ] (ص ) مخفف پریشان باشد. (برهان ). || افشاندن (؟).فشاندن (؟). (اوبهی ). پریشان کردن . (برهان قاطع).
-
تنفیض
لغتنامه دهخدا
تنفیض . [ ت َ ] (ع مص ) سخت فشاندن جامه و درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
خون پالودن
لغتنامه دهخدا
خون پالودن . [ دَ ] (مص مرکب ) خون فشاندن . خون دوانیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
دست فشان
لغتنامه دهخدا
دست فشان . [ دَ ف َ / ف ِ] (نف مرکب ، ق مرکب ) دست فشاننده . جنباننده ٔ دست . درحال فشاندن دست . || رقص کنان : خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم . حافظ.رجوع به دست فشاندن شود.
-
فین
لغتنامه دهخدا
فین . (اِ صوت ) آواز فشاندن بینی . (یادداشت مؤلف ).- فین کردن . رجوع به این ماده شود.|| (اِ) آب بینی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
قباع
لغتنامه دهخدا
قباع . [ ق ِ ] (ع مص ) قبع. سر در پوست کشیدن . || بینی فشاندن خوک . گویند: له قباع کقباع الخنزیر. (منتهی الارب ). رجوع به قَبع شود.
-
فشانندگی
لغتنامه دهخدا
فشانندگی . [ ف َ / ف ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص ) فشاندن . بخشیدن و نثار کردن : کنون روز پیری بدانندگی به رای و بگنج و فشانندگی .فردوسی .
-
اشپوختن
لغتنامه دهخدا
اشپوختن . [ اِ ت َ ] (مص ) اشپیختن . شپوختن . شپیختن . پاشیدن . فشاندن . گل نم زدن . پاشیدن باشد اعم از آنکه آب پاشند یا چیزی دیگر. (آنندراج ).
-
بزر فشانیدن
لغتنامه دهخدا
بزر فشانیدن . [ ب ِ زَ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + زر + فشانیدن ) رجوع به زر فشانیدن و زر فشاندن شود.
-
جانفشان کردن
لغتنامه دهخدا
جانفشان کردن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جانفشانی کردن . جان را فدا کردن . جان فشاندن . جان را براه کسی دادن : کدام روز دگر جان بکار بازآیدکه جانفشان نکنی روز وصل بر جانان .سعدی .
-
دندان افشاندن
لغتنامه دهخدا
دندان افشاندن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) دندان فشاندن . دندان افکندن . دندان ریختن : تا زبان شکل است شمشیرش همه شیران رزم بس که دندانها ز بیم آن زبان افشانده اند.خاقانی .