کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فشار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فشار
/fešār/
معنی
۱. نیرویی که همراه با شدت بر کسی یا چیزی وارد شود.
۲. [مجاز] رنج روحی یا جسمی.
۳. (اسم مصدر) (سیاسی) اعمال خشونت در فعالیتهای سیاسی: گروه فشار.
۴. (اسم مصدر) [مجاز] اصرار؛ پافشاری.
〈 فشار اسمزی: (فیزیک) فشاری که بعضی مواد مانند قند، نمک، اوره با آن آب را از لای غشایی که آنها را از آب جدا کرده به سوی خود میکشند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تنگی، سختی، ضیق
۲. اختناق، تضییق
۳. تنگی، جبر، حرج، زور، عقده
فعل
بن گذشته: فشار آورد
بن حال: فشار آور
دیکشنری
coercion, compulsion, demand, depression, hustle, impression, press, pressure, push, squeeze, strain, stress, tax, tension, tug, wring
-
جستوجوی دقیق
-
فشار
واژگان مترادف و متضاد
۱. تنگی، سختی، ضیق ۲. اختناق، تضییق ۳. تنگی، جبر، حرج، زور، عقده
-
tension 2
فشار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] نیرویی که براثر متورم شدن محتویات یاخته به دیوارۀ یاختههای گیاهی وارد میشود
-
فشار
فرهنگ فارسی معین
(فَ یا فِ) (اِ.) 1 - زور، سنگینی . 2 - اذیت ، ایذا. 3 - رنج ، درد.
-
فشار
لغتنامه دهخدا
فشار. [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز، دارای 281 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
فشار
لغتنامه دهخدا
فشار. [ ف ِ ] (اِمص ، اِ) به معنی فشردن باشد. (برهان ). افشار. (فرهنگ فارسی معین ). || پاشیدن و ریختن . (برهان ). فشردن . فشاندن . افشاندن . || سنگینی که بر روی چیز فرودآورند. (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح فیزیک ) نیرویی که بر یک سانتیمتر مربع سطح ...
-
فشار
لغتنامه دهخدا
فشار. [ ف ُ ] (ع اِمص ) بیهوده گویی . (منتهی الارب ). هذیان و این لغت از کلام عرب نیست و از استعمالات عامه است و از آن فعل نیز سازند. (از اقرب الموارد) : این چه ژاژ است این چه کفر است و فشارپنبه ای اندر دهان خود فشار. مولوی .هیچ زندانی نگوید این فشار...
-
فشار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) fešār ۱. نیرویی که همراه با شدت بر کسی یا چیزی وارد شود.۲. [مجاز] رنج روحی یا جسمی.۳. (اسم مصدر) (سیاسی) اعمال خشونت در فعالیتهای سیاسی: گروه فشار.۴. (اسم مصدر) [مجاز] اصرار؛ پافشاری.〈 فشار اسمزی: (فیزیک) فشاری که بعضی مواد مانند قند، نمک...
-
فشار
دیکشنری فارسی به عربی
اجهاد , تاثير , تاکيد , توتر , حمل , دفع , زحام , صحافة , ضغط , ظلم , عثرة , وطاة
-
فشار
لهجه و گویش تهرانی
تنگ
-
واژههای مشابه
-
pressure group, interest group
گروه فشار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] سازمان یا گروهی که برای تأمین منافع خاص خود میکوشد با اقداماتی هماهنگ و ازپیشطراحیشده، افکار عمومی و بخشهای تصمیمگیرندۀ حکومت را به اتخاذ تصمیم یا سیاستهایی سوق دهد
-
combustion pressure
فشار احتراق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] فشار تولیدشده براثر احتراق مخلوط سوخت و هوا در سیلندر
-
فشار اُسمزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک] ← فشار گذرندگی
-
wind pressure, velocity pressure
فشار باد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] نیروی کلی اعمالشدۀ باد بر روی یک ساختار
-
atmospheric pressure, barometric pressure
فشار جوّ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ، ژئوفیزیک] فشار وارده از جو، ناشی از جاذبۀ گرانشی ستون هوایی که در بالای نقطۀ مورد نظر قرار دارد