کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فسونگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فسونگر
/fosungar/
معنی
= افسونگر: ◻︎ چنان کز فسونگر گریزند دیوان / به صد میل از ایشان گریزد فسونگر (قطران: ۱۲۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فسونگر
لغتنامه دهخدا
فسونگر. [ ف ُ گ َ ] (ص مرکب ) فسون خوان . فسون ساز. آنکه جادو و نیرنگ کند : فسونگر چو بر تیغ بالا رسیدز دیبا یکی پر بیرون کشید. فردوسی .فسونگر به گفتار نیکو همی برون آرد از دردمندان سقم . ناصرخسرو.ترا سیمرغ و تیر گز نبایدنه رخش و جادوی زال فسونگر. از...
-
فسونگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] fosungar = افسونگر: ◻︎ چنان کز فسونگر گریزند دیوان / به صد میل از ایشان گریزد فسونگر (قطران: ۱۲۱).
-
واژههای مشابه
-
گرگ فسونگر
لغتنامه دهخدا
گرگ فسونگر. [ گ ُگ ِ ف ُ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم است . || آسمان . (برهان ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
مارفسا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] mārfasā = مارافسا: ◻︎ مارفسای ارچه فسونگر بُوَد / کشته شود عاقبت از مار خویش (ناصرخسرو: ۱۷۷).
-
نغزگویی
لغتنامه دهخدا
نغزگویی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) نغزگفتاری . شیرین سخنی . عمل نغزگو : فسانه بود خسرو در نکوئی فسونگر بود وقت نغزگوئی .نظامی .
-
چاره اندیش
لغتنامه دهخدا
چاره اندیش . [ رَ / رِ اَ ] (نف مرکب ) محیل . مکار. حیله گر. فسونگر.
-
چاره جویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čārejuy(')i چارهاندیشی؛ جستجوی راه علاج: ◻︎ فسونگر در حدیث چارهجویی / فسونی بِه ندید از راستگویی (نظامی۲: ۱۴۰).
-
گر
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) gar ۱. دارندۀ شغل و حرفه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنگر، خنیاگر، درودگر، زرگر.۲. انجامدهندۀ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ستمگر، غارتگر، فسونگر.
-
سبزچادر
لغتنامه دهخدا
سبزچادر. [ س َ دُ ] (ص مرکب ) کنایه از روزگار : سرگشته کرد چرخم چون چرخ بادریسه فریاد از این فسونگر زن فعل سبز چادر.خاقانی .
-
فسون سنج
لغتنامه دهخدا
فسون سنج . [ ف ُ س َ ] (نف مرکب ) فسون ساز. فسون خوان . فسونگر : همانا کآن پریروی فسون سنج در آن ویرانه زآن پیچید چون گنج .نظامی .
-
نرگس جماش
لغتنامه دهخدا
نرگس جماش . [ ن َ گ ِ س ِ ج َم ْ ما ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم فسونگر. نرگس غماز : فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروزنظر به دُردکشان از سر حقارت کرد.حافظ.
-
افسون گر
لغتنامه دهخدا
افسون گر. [ اَ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که افسون خواند. آنکه شغلش افسون کردن است . ساحر. جادو. فسونگر. (فرهنگ فارسی معین ). || مارگیر. || محیل . مزور. (ناظم الاطباء).
-
افسا
لغتنامه دهخدا
افسا. [ اَ ] (نف ) رام کننده و افسونگر. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). فسون خواننده و افسونگر برای رام کردن مار و غیره . (انجمن آرای ناصری ). افسونگر. (غیاث اللغات ) (شعوری ). چشم بند. ساحر. سحرکننده . افسونگر. (ناظم الاطباء). افسای . و جزءمؤخر در...