کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فسل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تفسیل
لغتنامه دهخدا
تفسیل . [ ت َ ] (ع مص ) فَسِل خواندن . (زوزنی ). نبهره خواندن و رذل شمردن . || ناروان ساختن متاع و درهمها. (از اقرب الموارد).
-
دنع
لغتنامه دهخدا
دنع. [ دَ ن ِ ] (ع ص ) ناکس بی خیر و بخیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آزمند. (ناظم الاطباء). || سفیه . گول . نابخرد. َفسل و کاهل بیخرد. (یادداشت مؤلف ). بی عقل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گرسنه . (ناظم الاطباء).
-
فسولة
لغتنامه دهخدا
فسولة. [ ف ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فسل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به معنی مرد فرومایه و ناکس و بیمروت . (از آنندراج ). || (مص ) ناکس و فرومایه گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ناکس شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
حکمان
لغتنامه دهخدا
حکمان . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به بصره منسوب به حکم ابن العاص ثقفی و الف و نون حکمان حرف نسبت است مانند یاء و این معمول مردم بصره است . چنانکه در نسبت به عبداﷲ عبداللیان گویند. (نقل به معنی از معجم البلدان ). و ملخص معجم یعنی مؤلف مراصدالاطلاع...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن یوسف بن محمدبن مالک السهلی الصفار الشافعی العروضی الأدیب . عبدالغفارذکر او در سیاق آورده و گوید: مولد او به سال 334 هَ .ق . و وفات او بعد از 416 بود. وی شیخ اهل ادب بود بروزگار خویش . و از اصم و مکاری و ابوا...
-
حروف
لغتنامه دهخدا
حروف . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَرْف . حروف متداول خط کنونی فارسی ، سی وپنج یا سی وهفت است . رجوع به حرف و سبک شناسی ج 1 صص 188-196 شود : وآن حرفهای خطکتاب اوگوئی حروف دفتر قسطا شد. دقیقی .گشتن حال و سخن گفتن بآواز حروف زبر و زیر همه جمله بزیر قمر است . ن...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السری . مکنی به ابوالفتوح و ابن الصلاح و ملقب بمجدالدین از فضلای یگانه و حکمای فرزانه بوده است و هم از خانواده ٔ اجلاء علماء است . اصل وی از همدان و مولد وی نیز همان سامان است و برخی گویند که در سمیساط متولد شده و ه...