کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فسرده دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پوستین کردن
لغتنامه دهخدا
پوستین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... کسی را)، او را رسوا کردن . ا و را مفتضح کردن . او را عیب کردن . (اوبهی ). بدگوئی او کردن . (برهان ) : در رکابش ماه خواهد رفت اگراسب حسن اینست کو زین میکندبا رخ و دندانش روز و شب فلک پوستین ماه و پروین میکند. ا...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (ع اِ) خون . ج ، دماء، دمی . (منتهی الارب ) (دهار) (ازآنندراج ). خون و پژ. (ناظم الاطباء). خون . (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). خون که در عروق جریان دارد و اصل آن «دمی » و به نظر بعضی «دمو» بوده و نیز دَم ّ و تثنیه ٔ آن دمان و به نظر برخی د...
-
افسرده
لغتنامه دهخدا
افسرده . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) منجمد. (ناظم الاطباء). یخ بسته شده . (غیاث اللغات ). از بسیاری سردی پژمرده و یخ بسته شده . مجازست چون آتش افسرده و تنور افسرده و شعله ٔ افسرده و چراغ افسرده . (آنندراج ). جامد.(دهار). فسرده . بسته . (یادداشت م...
-
شکفته
لغتنامه دهخدا
شکفته . [ ش ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) واشده . گشاده . (ناظم الاطباء). گل کرده . گل بازکرده . شکوفان . (یادداشت مؤلف ) : ای سرخ گل تو بسد و زر و زمردی ای لاله ٔ شکفته عقیق و خماهنی . خسروی .باد برآمد به شاخ سیب شکفته بر سر میخواره برگ گل بفتالید...
-
کشفته
لغتنامه دهخدا
کشفته . [ ک َ ش َ / ک ُ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پژمرده . خزان رسیده . (ناظم الاطباء) : تا در بهار خوب و شکفته شود چمن تا در خزان تباه و کشفته شود رزان . امیرمعزی .فسرده دیدم چون اخگر کشفته لبش دلم بسوخت چو بر اخگر شکفته کباب . مختاری .بدم شکفته چنان ...
-
تابخانه
لغتنامه دهخدا
تابخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که در آن شیشه بندی بود تا هر چه ازبیرون باشد دیده میشود و روشنائی خورشید در آن افتد. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). بعضی خانه ای را گفته اند که دیوار آنرا از آئینه و در و پنجره آنرا از بلور کرده باشند که هر ...
-
خاکستر
لغتنامه دهخدا
خاکستر. [ ک ِ ت َ ] (اِ) رماد. فسرده از صفات اوست . (آنندراج ). آنچه از هیزم و جز آن بعد سوخته شدن بماند. (شرفنامه ٔ منیری ). بهندش راکهه گویند.(شرفنامه ٔ منیری ). آنچه از آتش چوب بجای ماند پس ازسوختن . نَرمه ٔ اَنگِشت پس از سوختن . رِمدِداء. اِرمِدا...
-
مردن
لغتنامه دهخدا
مردن . [ م ُ دَ ] (مص ) درگذشتن . فرمان یافتن . نماندن . جان دادن . درگذشتن . وفات کردن . فوت شدن . معدوم شدن . از دنیا رفتن . از جهان بیرون شدن . به دار باقی شتافتن . سفر آخرت کردن . به جهان دیگر رفتن . پرواز کردن مرغ روح . موت . فوت . رحلت . ارتحال...
-
طرفه ٔ محلاتی
لغتنامه دهخدا
طرفه ٔ محلاتی . [طُ ف َ ی ِ م َ ح َل ْ لا ] (اِخ ) هدایت آرد: نام نامیش میرزا فرج اﷲ. اصلش از خاک پاک شیراز، در صغر سن با پدر مهربان خود به محلات قم آمده متوطن شد و در آنجا تحصیل کمالات و حالات پسندیده کرده ، در علوم متداوله کمالی یافت و در نظم و نثر...
-
ذوالقافیتین
لغتنامه دهخدا
ذوالقافیتین . [ ذُل ْ ی َ ت َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) این صنعت چنان باشد که شاعر قطعه یا قصیده ای گوید که آن را دو قافیت پهلوی یکدیگر باشد: مثالش مسعودسعد گوید:یا لیلةٌ اظلمت علینالیلاء قاریة الدّجنّة.قد رکضت فی الدّجی علینادهماً خداریّة الأعنةفبت ا...
-
آشفتن
لغتنامه دهخدا
آشفتن . [ ش ُ ت َ ] (مص ) خشم گرفتن . غضب کردن . خشمگین شدن . تیز شدن . از جا دررفتن . تافته شدن : ز خاقان مقاتوره آمد بخشم یکایک برآشفت و بگشاد چشم . فردوسی .بروز چهارم برآشفت شاه بر آن موبدان نماینده راه که گر زنده تان دار باید بسود... فردوسی .همه ...
-
خاتم
لغتنامه دهخدا
خاتم . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ) بکسر تاء و بفتح آن انگشتری . (غیاث اللغات ). و این مؤلف نویسد که مختار فصحای عجم بفتح است و یکی از ثقات در تألیف خود نوشته که خاتم بفتح تاءفوقانی مهر و انگشتری و جز آن که بدان مهر کنند. چه ، فاعل [ بکسر ] و بفتح عین بمعن...
-
گداختن
لغتنامه دهخدا
گداختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) آب کردن . ذوب کردن . حل کردن میعان فلزی یا برف و یخ بوسیله ٔ حرارت . مَیع. تَمَیﱡع: فِتنَه ؛ گداختن و در آتش انداختن سیم و زر جهت امتحان . اصطهار؛ گداختن چیزی را. صَهر؛ گداختن چیزی را. صَلج ؛ گداختن سیم را. جَمل ؛ گداختن پی...
-
دریده
لغتنامه دهخدا
دریده . [ دَدَ / دِ ] (ن مف ) چاک شده و پاره شده . (ناظم الاطباء). از هم پاره شده . به درازا پاره شده . چاک . شکافته . کفته .مخروق . منفلق . واهیة. (از منتهی الارب ) : رفت برون میر رسیده فرم پخچ شده بوق و دریده علم . منجیک .تو شادمانه و بدخواه توز ان...
-
اختیارالدین
لغتنامه دهخدا
اختیارالدین . [ اِ رُدْ دی ] (اِخ ) علی بن روزبه الشیبانی . ازامرا و ملوک جبال بوده است . صاحب لباب الالباب در باب وی گوید: «خداوندزاده اختیارالدین روزبه الشیبانی ، از افراد ملوک جبال و امجاد شاهان صاحب اقبال بود، توسن بیان رام طبیعت منقاداو و در گرد...