کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فزای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غم فزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غمفزای، غمافزا› qamfazā آنکه یا آنچه غم و اندوه شخص را زیادتر کند؛ افزایندۀ غم: ◻︎ آن غمگسار دینه مرا غمفزای گشت / وآن غمفزای هست کنون غمگسار من (ناصر خسرو: ۲۹۸).
-
گیتی افزای
لغتنامه دهخدا
گیتی افزای . [ اَ ] (نف مرکب ) فزاینده ٔ گیتی . آبادکننده ٔ گیتی . رجوع به گیتی فزای شود.
-
اندوه فزا
لغتنامه دهخدا
اندوه فزا. [ اَ ه ْ ف َ ] (نف مرکب ) انده فزای . زیادکننده ٔ اندوه . افزاینده ٔ غم . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
عشرت فزا
لغتنامه دهخدا
عشرت فزا. [ ع ِ رَف َ ] (نف مرکب ) عشرت فزای . عشرت فزاینده : همیشه تا صفت بزم و رزم باشد خوش بگوش مردم عشرت فزای و جنگ آغال . سوزنی .اگرچه با شما عشرت فزایم نمی سازد درین آب و هوایم . نظامی .و رجوع به عشرت شود.
-
شادی فزا
لغتنامه دهخدا
شادی فزا. [ ف َ ] (نف مرکب ) یا شادی فزای . مخفف شادی افزای : چو بشنید مهتر برآمد ز جای لبش گشت خندان و شادی فزای . فردوسی .باز گو آن قصه کان شادی فزاست روح ما را قوت و دل را جان فزاست . مولوی .رجوع به شادی افزا یا شادی افزای شود.
-
غم فزا
لغتنامه دهخدا
غم فزا. [ غ َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه غم افزاید. افزاینده ٔ غم . غم افزا. غم فزای . رجوع به غم و غمفزای شود.
-
مسرت فزا
لغتنامه دهخدا
مسرت فزا. [ م َ س َرْ رَ ف َ ] (نف مرکب ) مسرت فزای . مسرت افزا. مسرت انگیز. و رجوع به مسرت افزا و مسرت شود.
-
بوالفضایل
لغتنامه دهخدا
بوالفضایل . [ بُل ْ ف َ ی ِ ] (اِخ ) لقب خاقانی است : افضل الدین بوالفضایل بحر فضل فیلسوف دین فزای کفرکاه .رشید وطواط.
-
کرم نمای
لغتنامه دهخدا
کرم نمای . [ ک َ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) کرم نماینده . کریم . بخشنده . مکرم : دریای کرم نمای صافی خورشید فرح فزای صائب .انوری (از فرهنگ فارسی معین ).
-
گرمافزای
لغتنامه دهخدا
گرمافزای . [ گ َ ف ِ/ ف َ ] (نف مرکب ) از گرما + فزای (فزاینده ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). افزون کننده ٔ حرارت . || (اِ مرکب ) نام ماه سوم از سال ملکی است . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ).
-
حق اندیش
لغتنامه دهخدا
حق اندیش . [ ح َ اَ ] (نف مرکب ) اندیشنده ٔ حق . درست فکرکننده : دلشاد باش و خرم و خوش خوش طرب فزای بنده نواز باش و حق اندیش و حق گزار.سوزنی .
-
دل پرور
لغتنامه دهخدا
دل پرور. [ دِ پ َ وَ ] (نف مرکب ) دل پرورنده . پرورنده ٔ دل . آنکه دل را پرورش دهد. تربیت کننده ٔ باطن : برآراستندی به فرهنگ و رای سخنهای دل پرور جان فزای .نظامی .
-
شادی گشای
لغتنامه دهخدا
شادی گشای . [ گ ُ ] (نف مرکب ) نعت از شادی گشودن . گشاینده ٔ راه شادی . شادی ده : ایا ضمیر تو شادی گشای و انده بندایا قبول تو نعمت فزای و محنت کاه .امیرمعزی (از آنندراج ).
-
جان فزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جانفزای، جانافزا› [قدیمی، مجاز] jānfazā ۱. آنچه باعث نشاط شود؛ آنچه به انسان روح و روان و نشاط بدهد.۲. (اسم) آب حیات: ◻︎ جهاندار یزدان گوای من است / که دیدار تو جانفزای من است (فردوسی۲: ۲/۷۵۸).
-
جان گزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جانگزای› [مجاز] jāngazā ۱. آنچه روح را بیازارد و به آن گزند برساند؛ گزندرساننده به جان: ◻︎ بیا ساقی آن شربت جانفزای / به من ده که دارم غمی جانگزای (نظامی۵: ۷۸۵).۲. آسیبرساننده.