کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فریق
/fariq/
معنی
گروه؛ دسته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جماعت، حزب، دسته، فرقه، گروه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فریق
واژگان مترادف و متضاد
جماعت، حزب، دسته، فرقه، گروه
-
فریق
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . ] (اِ.) گروه ، گروه مردم .
-
فریق
لغتنامه دهخدا
فریق . [ ف َ ] (ع اِ) گوسفندان گم شده . (منتهی الارب ). الفرق للقطع المذکور.(اقرب الموارد). || مردم بیشتر از فرقه . ج ، افرقا، افرقة، فُرُق ، فروق . چه بسا «فرق » به معنی جماعت به کار رود چه کم و چه بسیار باشد. (از اقرب الموارد). گروه . (ترجمان علامه...
-
فریق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] fariq گروه؛ دسته.
-
واژههای مشابه
-
فريق
دیکشنری عربی به فارسی
گروه , گروهه , دسته , دست , جفت , يک دستگاه , تيم , دسته درست کردن , بصورت دسته ياتيم درامدن
-
فَرِيقٌ
فرهنگ واژگان قرآن
گروهي
-
فریق المسک
لغتنامه دهخدا
فریق المسک . [ ف َ فُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) کافور اسپرم .(مهذب الاسماء). کافور سپرم . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
فریغ
لغتنامه دهخدا
فریغ. [ ف َ ] (ع ص ) زمین هموار که به راه ماند. (منتهی الارب ). زمین مستوی که براه ماننده باشد. (اقرب الموارد). || اسب گشاده گام نیکو. (منتهی الارب ). الفرس الهلاج الواسعالمشی . || عریض . || رجل فریغ؛ مرد تیززبان . || طریق فریغ؛ راه گشاده . || سهم فر...
-
جستوجو در متن
-
گروهه
دیکشنری فارسی به عربی
فريق
-
یک دستگاه
دیکشنری فارسی به عربی
فريق
-
تیم
دیکشنری فارسی به عربی
فريق
-
دسته درست کردن
دیکشنری فارسی به عربی
فريق