کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریشته دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فریشته دل
لغتنامه دهخدا
فریشته دل . [ ف ِ ت َ / ت ِ دِ] (ص مرکب ) فرشته سیرت . فرشته خو. پاکدل : به روی او نگر از جمل بنی آدم اگر نه آدمیی دیده ای فریشته دل . سوزنی .رجوع به فرشته خو و فریشته خوی شود.
-
واژههای مشابه
-
فریشته خوی
لغتنامه دهخدا
فریشته خوی . [ ف ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) فرشته خوی . فریشته خو. آنکه خوی و سیرت فرشتگان دارد : گفتم ای بانوی فریشته خوی با چو من بنده این حدیث مگوی . سوزنی .رجوع به فریشته و فرشته خوی شود.
-
فریشته فر
لغتنامه دهخدا
فریشته فر. [ ف ِ ت َ / ت ِ ف َ ] (ص مرکب ) کسی که دارای فر فرشتگان است . (فرهنگ فارسی معین ) : نهفتگان را ناخسته زآن قبل بگذاشت که شغل داشت جز آن آن شه فریشته فر. فرخی .رجوع به فرشته فر شود.
-
فریشته وش
لغتنامه دهخدا
فریشته وش . [ ف ِ ت َ / ت ِ وَ ] (ص مرکب ) فرشته مانند. همچون فرشتگان . فرشته خو. فرشته سیرت : تویی از جمله شمس دین لقبان آدمی صورت فریشته وش . سوزنی .پدر از لطف آن حکایت خوش با پری گفت کای فریشته وش . نظامی .رجوع به فریشته ، فرشته خو و فرشته فر شود.
-
جستوجو در متن
-
معشوقه
لغتنامه دهخدا
معشوقه . [ م َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، ص ، اِ) فغ و محبوب و دلبری که زن باشد. (ناظم الاطباء). زن محبوب . زنی که به او عشق ورزند : معشوقه خراباتی و مطرب بایدتا نیم شبان زنان و کوبان آید. عنصری .چو تو معشوقه و چو تو دلبرنبود خلق را به عالم در. مسعودسعد.معش...
-
زشت
لغتنامه دهخدا
زشت . [زِ ] (ص ) ضد زیبا که زبون و بد باشد. (برهان ). ضد زیبا. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بدشکل . بدگل . ضد زیبا و درشت . بد. زبون . ناهموار. (از ناظم الاطباء). آنچه دیدنش خوش نیاید مردم را. (فرهنگ فارسی معین ) (شرفنامه ٔ منیری ). بدنما. بدگل . بد...
-
گزیدن
لغتنامه دهخدا
گزیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از «گز» + «یدن » = پسوند مصدری ) پهلوی ، ویچیتن (انتخاب کردن ، تعیین کردن ). اوستا، ویکای (دیستنگر )، ارمنی ع وچیت (پاک ، خالص ). سانسکریت ، چای + وی (انتخاب کردن )، بلوچی ، گیسی نگ ، جیشی ، نغ (انتخاب کردن ) (حاشیه ٔ برهان ...
-
آویخته
لغتنامه دهخدا
آویخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) آویزان شده . آونگ شده . دروا. اندروا. معلق . فروهشته . فروگذاشته . نگون : آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت همچنان چون شیشه ٔ سیمین نگون آویخته . فرالاوی .یکی حلقه زرین بدی ریخته از آن چرخ کار اندرآویخته [ در ایوان ...
-
ملک زاده
لغتنامه دهخدا
ملک زاده . [ م َ ل ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) شاهزاده . (ناظم الاطباء). فرزند ملک : میر محمود ملک زاده ٔ محمودسیرشاه محمودملک فره محمودفعال . فرخی .ملک زاده مسعود محمود غازی که بختش جوان باد و یزدانش یاور.فرخی .ملک باش و آباد کن مملکت راوز آب...
-
فرشته
لغتنامه دهخدا
فرشته . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) فریشته . در زبان سنسکریت پرشیته و مرکب از پر و اش به معنی سفیر، در فارسی باستان فرائیشته ، در اوستا فرائشته ، ارمنی عاریتی و دخیل هرشتک از فرشتک ، در فارسی جدید، لهجه ٔ شمال ایران فیریشته و لهجه ٔ جنوب غربی فیریسته ،...
-
گرامی
لغتنامه دهخدا
گرامی . [گ ِ ] (ص ) در پهلوی گرامیک از گرام . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عزیز. مکرم و محبوب و بزرگ . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). نیازی . کریم . نجیب . معزز. مکرم : اکرام ؛ گرامی کردن . (زوزنی ). فخم ؛ مرد بزرگ قدر و گرامی . انجاب ؛ گرامی گردی...
-
پلید
لغتنامه دهخدا
پلید. [ پ َ ] (ص ) ناپاک . شوخ . شوخگن . شوخگین . چرک . چرکین . پلشت . فزاک . فژاک . فژاکن . فژاکین . فژکن . فژه . فژغند. فژغنده . فژکنده . فرخج . گست . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پلیت .(آنندراج ). وسخ . قَذِر. ساطن . کرّزی . طَفِس . ...
-
مهین
لغتنامه دهخدا
مهین . [ م ِ ] (ص تفضیلی ، ص عالی ) (مه = بزرگ + ین ) بزرگتر. (غیاث ). بزرگترین . (برهان ). مقابل کهین . اکبر. اسن . بزاد برآمده ترین . آن بزرگتر به سال . سالخورده تر. کِبَرَة. فرزند بزرگتر : از این هر سه کهتر بود پیش رومهین از پس و در میان ماه نو. ف...