کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فریس
/faris/
معنی
حلقهای کوچک و چوبی که برای بستن بار در سر ریسمان میبندند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فریس
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . ] (ص .) کشته و از هم دریده شدن .
-
فریس
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) حلقه ای است از چوب که برای بستن بار در سر ریسمان بندند، چنبر.
-
فریس
لغتنامه دهخدا
فریس . [ ف َ ] (ع اِ) چنبر. (منتهی الارب ). چنبری که از چوب سازند. (برهان ). حلقه ای است از چوب که برای بستن بار بر سر ریسمان بندند. (فرهنگ فارسی معین ) (اقرب الموارد). || (ص ) کشته . ج ، فَرسی ̍. (منتهی الارب ). قتیل . ج ، فرسی . (اقرب الموارد).
-
فریس
لغتنامه دهخدا
فریس . [ ف َ] (اِ) فریز که گیاه خوشبو باشد. (برهان ). فریز، فریژ. رجوع به این مرادف ها شود. || گوشت قدید. (برهان ). فریز. فریش . رجوع به فریز و فریش شود.
-
فریس
لغتنامه دهخدا
فریس . [ ف ُ رَ ] (ع اِمصغر) مصغر فَرَس . (منتهی الارب ).
-
فریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] faris حلقهای کوچک و چوبی که برای بستن بار در سر ریسمان میبندند.
-
واژههای همآوا
-
فریص
لغتنامه دهخدا
فریص . [ ف َ ] (ع اِ) شریک آب . (منتهی الارب ). من یفارصک فی الشرب و النوبه . (اقرب الموارد). || ج ِ فریصة. (منتهی الارب ) || رگهای گردن . (از اقرب الموارد). رجوع به فریصة شود.
-
فریث
لغتنامه دهخدا
فریث . [ف َ ] (اِخ ) از قرای واسط است . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
فرسی
لغتنامه دهخدا
فرسی . [ ف َ سا ] (ع ص ، اِ)ج ِ فَریس . (منتهی الارب ). ج ِ فَریس ، به معنی کُشته . (آنندراج ). ج ِ فَریس ، به معنی قتیل . (اقرب الموارد).
-
percipient
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گیرنده، فریس، مدرک، وابسته به ادراک و بینش
-
فریز
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (اِ.) گوشتی که آن را خشک کرده باشند، گوشت قدید. فریس و فریش نیز گفته می شود.
-
فریسی
لغتنامه دهخدا
فریسی . [ ف ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به فریس که نام اجدادی است . (سمعانی ).
-
فریسه
فرهنگ فارسی معین
(فَ س ) [ ع . فریسة ] (ص .) 1 - مؤنث فریس . 2 - شکاری که کشته و از هم دریده شده باشد.