کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریاد یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فریاد داشتن
لغتنامه دهخدا
فریاد داشتن . [ ف َرْ ت َ ] (مص مرکب ) فریاد برآوردن . ناله داشتن : ولیکن با چنین داغ جگرسوزنمی شاید که فریادی ندارند.سعدی .فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان اوآواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را.سعدی .
-
فریاد رسیدن
لغتنامه دهخدا
فریاد رسیدن . [ ف َرْ یا رَ / رِ ](مص مرکب ) کمک کردن . یاری کردن . به داد کسی رسیدن . به فریاد رسیدن . به فریاد کسی گوش دادن : اگر مهمان توست این ناخوش آوازمرا فریاد رس زین میهمانت . ناصرخسرو.بدیع نیست گرت خلق تهنیت گویندکه دولت تو رسیده ست خلق را ف...
-
فریاد زدن
لغتنامه دهخدا
فریاد زدن . [ ف َرْ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . فریاد کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
فریاد کردن
لغتنامه دهخدا
فریاد کردن . [ ف َرْ ک َ دَ ](مص مرکب ) فریاد کشیدن . فریاد برآوردن : ز تیغ تیز تو فریاد کرد دشمن توولیک آنجا سودی نداشت آن فریاد. مسعودسعد.جهان را سوخت از فریاد کردن بزاری دوستان را یاد کردن . نظامی .گهی دل را بنفرین یاد کردی ز دل چون بیدلان فریاد ک...
-
فریاد کشیدن
لغتنامه دهخدا
فریاد کشیدن . [ ف َرْ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) فریاد کردن . فریاد برآوردن . فریاد زدن .
-
فریاد گوش
لغتنامه دهخدا
فریاد گوش . [ ف َرْ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )علتی است که بتازی طنین و دوی خوانند. (آنندراج ).
-
فریاد افتادن
لغتنامه دهخدا
فریادافتادن . [ ف َرْ اُ دَ ] (مص مرکب ) سر و صدا پیچیدن . فریاد برخاستن . رجوع به فریاد اوفتادن شود.
-
فریاد برآمدن
لغتنامه دهخدا
فریادبرآمدن . [ ف َرْ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد برخاستن . فریاد افتادن : فریاد برآمد که بروید. امیر برفت و ایشان نیز برفتند. (تاریخ بیهقی ).
-
فریاد شنیدن
لغتنامه دهخدا
فریادشنیدن . [ ف َرْ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) فریادرسی . بفریاد رسیدن . بفریاد کسی گوش دادن : فریاد کنم ز جان ناشادفریاد که نشنوی تو فریاد. امیرخسرو.پرسی از حال دلم چون نشنوی فریاد من حال دل چون پرسی از من هر زمان چون نشنوی .خاقانی .
-
بی فریاد
لغتنامه دهخدا
بی فریاد. [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فریاد) بی دادرس . بی فریادرس . آنجا که کس بفریاد کس نرسد. بی دادرس و چاره ناپذیر:ای نگار ازحد گذشت این فتنه و بیداد توکی توان فریاد کرد از جور بی فریاد تو؟ سوزنی .ای بسا در حقه ٔ جان غیورانت که هست نعره های سر بم...
-
فریاد زدن
دیکشنری فارسی به عربی
بکاء , صرخة , صيحة , عواء , نعيب
-
فریاد پیروزی
دیکشنری فارسی به عربی
منتصر
-
فریاد خوشحالی
دیکشنری فارسی به عربی
صرخة ، صياحُ ابتهاجٍ (تهليلٍ)
-
فریاد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
صرخة
-
داد و فریاد کردن
لغتنامه دهخدا
داد و فریاد کردن . [ دُ ف َرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ، اِ مرکب ) داد و بیداد کردن . هیاهو کردن . داد و فریاد راه انداختن .