کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریاد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فریاد کردن
لغتنامه دهخدا
فریاد کردن . [ ف َرْ ک َ دَ ](مص مرکب ) فریاد کشیدن . فریاد برآوردن : ز تیغ تیز تو فریاد کرد دشمن توولیک آنجا سودی نداشت آن فریاد. مسعودسعد.جهان را سوخت از فریاد کردن بزاری دوستان را یاد کردن . نظامی .گهی دل را بنفرین یاد کردی ز دل چون بیدلان فریاد ک...
-
فریاد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
صرخة
-
واژههای مشابه
-
فریاد خواستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا تَ) (مص ل .) داد خواستن ، کمک خواستن .
-
فریاد خواندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا دَ) (مص ل .) نک فریاد خواستن .
-
فریاد داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (مص ل .) نک فریاد برداشتن .
-
حسین فریاد
لغتنامه دهخدا
حسین فریاد. [ ح ُ س َ ن ِ ف َرْ ] (اِخ ) شاعر صوفی هندی . درگذشته ٔ 1196 هَ . ق . رجوع به فریاد و «الفت حسینی » و هدیة العارفین ج 1 ص 327 شود.
-
فریاد افکندن
لغتنامه دهخدا
فریاد افکندن . [ ف َرْ اَ ک َدَ ] (مص مرکب ) سر و صدا براه انداختن : فریاد سعدی در جهان افکندی ای آرام جان چندش بفریاد آوری باری بفریادش برس .سعدی .
-
فریاد اوفتادن
لغتنامه دهخدا
فریاد اوفتادن . [ ف َرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن سر و صدا. بلند شدن فریاد : گر در خیال خلق پریوار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد.سعدی .
-
فریاد برآوردن
لغتنامه دهخدا
فریاد برآوردن . [ ف َرْ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . فریاد کشیدن . آواز بلند برآوردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : گفتم که برآرم از تو فریادفریاد که نشنوی چه سودم . سعدی .بیم آن است دمادم که برآرم فریادصبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند.سعدی .
-
فریاد خاستن
لغتنامه دهخدا
فریاد خاستن . [ ف َرْ ت َ ] (مص مرکب ) فریاد برآمدن . ناله برخاستن . فریاد برخاستن . بلند شدن آواز و ضجه ٔ کسی . (یادداشت بخط مؤلف ) : به شهر اندرون بانگ و فریاد خاست به هر برزنی آتش و باد خاست .فردوسی .
-
فریاد داشتن
لغتنامه دهخدا
فریاد داشتن . [ ف َرْ ت َ ] (مص مرکب ) فریاد برآوردن . ناله داشتن : ولیکن با چنین داغ جگرسوزنمی شاید که فریادی ندارند.سعدی .فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان اوآواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را.سعدی .
-
فریاد گوش
لغتنامه دهخدا
فریاد گوش . [ ف َرْ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )علتی است که بتازی طنین و دوی خوانند. (آنندراج ).
-
فریاد افتادن
لغتنامه دهخدا
فریادافتادن . [ ف َرْ اُ دَ ] (مص مرکب ) سر و صدا پیچیدن . فریاد برخاستن . رجوع به فریاد اوفتادن شود.
-
فریاد برآمدن
لغتنامه دهخدا
فریادبرآمدن . [ ف َرْ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد برخاستن . فریاد افتادن : فریاد برآمد که بروید. امیر برفت و ایشان نیز برفتند. (تاریخ بیهقی ).