کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریاد و فغان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فریاد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
صرخة
-
به فریاد رسید
دیکشنری فارسی به عربی
أَجارَ
-
ازروی تعجب فریاد زدن
دیکشنری فارسی به عربی
صح
-
فریاد دلخراش زدن
دیکشنری فارسی به عربی
صراخ
-
فریاد كمك خواهى بلند كرد
دیکشنری فارسی به عربی
استصرخ
-
هلهله یا فریاد کردن کف زدن
دیکشنری فارسی به عربی
ترحيب
-
جستوجو در متن
-
فغان زدن
لغتنامه دهخدا
فغان زدن . [ ف َ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . فغان کردن : فغان می زد و طیرگی می نمود.نظامی .
-
فغان
لغتنامه دهخدا
فغان . [ف َ ] (صوت ) افغان . (فرهنگ فارسی معین ). کلمه ٔ تأسف ، یعنی آه ، دریغا، دردا. (ناظم الاطباء). ای فریاد. ای وای . امان : فغان از این غراب بین و وای اوکه در نوا فگندمان نوای او. منوچهری .چه گویم ای رسول هجرگویم فغان ما را از این ناخوش فغانت ....
-
زغار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) فریاد و فغان .
-
شور و شیون
فرهنگ گنجواژه
بانگ و فریاد، با آه و فغان.
-
فغان برکشیدن
لغتنامه دهخدا
فغان برکشیدن . [ ف َ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کشیدن . فریاد کردن . ناله کردن . زاری و فغان کردن : بخندید و آنگه فغان برکشیدطلایه چو آواز رستم شنید.فردوسی .
-
فغان درگرفتن
لغتنامه دهخدا
فغان درگرفتن . [ ف َ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) فغان کردن . فریاد برآوردن . فغان برآوردن : در ملک این لفظ چنان درگرفت کآه برآورد و فغان درگرفت .نظامی .
-
داد و قال
لغتنامه دهخدا
داد و قال . [ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داد و فریاد. هیاهو. فریاد و فغان .
-
فغان برخاستن
لغتنامه دهخدا
فغان برخاستن . [ ف َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ناله و فریاد بلند شدن . فغان برآمدن : بنشین که فغان از ما برخاست درایامت بس فتنه که برخیزد هر جا که تو بنشینی .سعدی .
-
فغان داشتن
لغتنامه دهخدا
فغان داشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) ناله کردن . در حال فریاد بودن . فغان کردن : اگر مرده مسکین زبان داشتی بفریاد و زاری فغان داشتی . سعدی .ولیکن چون عسل بشناخت سعدی فغان از دست زنبوری ندارد.سعدی .