کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریاد رسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فریاد رسیدن
معنی
( ~ . رِ دَ) (مص م .) 1 - مدد کردن ، یاری رساندن . 2 - داد دادن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فریاد رسیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رِ دَ) (مص م .) 1 - مدد کردن ، یاری رساندن . 2 - داد دادن .
-
فریاد رسیدن
لغتنامه دهخدا
فریاد رسیدن . [ ف َرْ یا رَ / رِ ](مص مرکب ) کمک کردن . یاری کردن . به داد کسی رسیدن . به فریاد رسیدن . به فریاد کسی گوش دادن : اگر مهمان توست این ناخوش آوازمرا فریاد رس زین میهمانت . ناصرخسرو.بدیع نیست گرت خلق تهنیت گویندکه دولت تو رسیده ست خلق را ف...
-
واژههای مشابه
-
فریاد برداشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) (مص ل .) بانگ کردن ، آواز بلند کردن .
-
فریاد خواستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا تَ) (مص ل .) داد خواستن ، کمک خواستن .
-
فریاد خواندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا دَ) (مص ل .) نک فریاد خواستن .
-
فریاد داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (مص ل .) نک فریاد برداشتن .
-
فریاد یافتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (مص ل .) دادرس پیدا کردن .
-
حسین فریاد
لغتنامه دهخدا
حسین فریاد. [ ح ُ س َ ن ِ ف َرْ ] (اِخ ) شاعر صوفی هندی . درگذشته ٔ 1196 هَ . ق . رجوع به فریاد و «الفت حسینی » و هدیة العارفین ج 1 ص 327 شود.
-
فریاد افکندن
لغتنامه دهخدا
فریاد افکندن . [ ف َرْ اَ ک َدَ ] (مص مرکب ) سر و صدا براه انداختن : فریاد سعدی در جهان افکندی ای آرام جان چندش بفریاد آوری باری بفریادش برس .سعدی .
-
فریاد اوفتادن
لغتنامه دهخدا
فریاد اوفتادن . [ ف َرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن سر و صدا. بلند شدن فریاد : گر در خیال خلق پریوار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد.سعدی .
-
فریاد برآوردن
لغتنامه دهخدا
فریاد برآوردن . [ ف َرْ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . فریاد کشیدن . آواز بلند برآوردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : گفتم که برآرم از تو فریادفریاد که نشنوی چه سودم . سعدی .بیم آن است دمادم که برآرم فریادصبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند.سعدی .
-
فریاد جستن
لغتنامه دهخدا
فریاد جستن . [ ف َرْ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) استغاثه کردن . دادخواستن . تظلم . دادخواهی . (یادداشت مؤلف ) : چو بیچاره گشتند و فریاد جستندبر ایشان ببخشود یزدان کرکر (؟) دقیقی .از او فریاد جست و عذرها خواست . (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به فریاد شود.
-
فریاد خاستن
لغتنامه دهخدا
فریاد خاستن . [ ف َرْ ت َ ] (مص مرکب ) فریاد برآمدن . ناله برخاستن . فریاد برخاستن . بلند شدن آواز و ضجه ٔ کسی . (یادداشت بخط مؤلف ) : به شهر اندرون بانگ و فریاد خاست به هر برزنی آتش و باد خاست .فردوسی .
-
فریاد خواستن
لغتنامه دهخدا
فریاد خواستن . [ ف َرْ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استغاثه . مدد خواستن . استمداد کردن . (از یادداشتهای مؤلف ) : به ملک سند کس فرستادند و فریادخواستند و گفتند که سپاه عرب آمد. (تاریخ بلعمی ).سوی آسمان سر برآورد راست ز دادار آنگاه فریاد خواست . فردوسی ...