کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریادرسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فریادرسی
/faryādre(a)si/
معنی
دادرسی؛ یاری؛ دستگیری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دادگری، غوث، مدد، یاری، یاریگری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فریادرسی
واژگان مترادف و متضاد
دادگری، غوث، مدد، یاری، یاریگری
-
فریادرسی
لغتنامه دهخدا
فریادرسی . [ ف َرْ یا رَ / رِ ] (حامص مرکب ) دستگیری و معاونت ودادرسی . (ناظم الاطباء). رجوع به فریاد رسیدن شود.
-
فریادرسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] faryādre(a)si دادرسی؛ یاری؛ دستگیری.
-
جستوجو در متن
-
اغاثه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اغاثَة] ‹اغاثت› [قدیمی] 'eqāse به فریاد کسی رسیدن؛ فریادرسی.
-
مستغیث
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostaqis کسی که طلب یاری و فریادرسی کند؛ استغاثهکننده.
-
غوررسی
واژگان مترادف و متضاد
۱. تامل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفحص ۲. فریادرسی
-
غوث
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعانت، امداد، پناهدهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری ۲. پناه، ملجا ۳. فریادرس
-
مدد
واژگان مترادف و متضاد
استعانت، استمداد، اعانت، حمایت، دستگیری، فریادرسی، کمک، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، نصر، یاری، یاوری
-
اغاثه
فرهنگ فارسی معین
(اِ ثِ) [ ع . اغاثة ] 1 - (مص م .) به فریاد کسی رسیدن . 2 - (اِمص .) فریادرسی .
-
screams
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فریاد می زند، فریاد، جیغ، ضجه، فریادرسی، فریاد رس، جیغ زدن، فریاد زدن، ناگهانی گفتن
-
scream
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فریاد زدن، فریاد، جیغ، ضجه، فریادرسی، فریاد رس، جیغ زدن، ناگهانی گفتن
-
غیاث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qiyās ۱. فریادرسی.۲. (اسم، صفت) فریادرس.۳. (اسم، صفت) از نامهای خدایتعالی.
-
مدد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] madad ۱. یاری؛ کمک؛ فریادرسی.۲. (اسم) [قدیمی] یار و یاور؛ فریادرس.〈 مدد کردن: (مصدر متعدی، مصدر لازم) یاری کردن؛ کمک کردن.
-
مستغیثانه
لغتنامه دهخدا
مستغیثانه . [ م ُ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور دادخواهی و فریادرسی . (ناظم الاطباء). با استغاثه . رجوع به مستغیث و استغاثه شود.