کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریادخواه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فریادخواه
/faryādxāh/
معنی
آنکه دیگری را به مدد میطلبد؛ دادخواه: ◻︎ ای خدا فریاد زاین فریادخواه / داد خواهم نه ز کس زاین دادخواه (مولوی: ۱۲۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فریادخواه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا) (ص فا.) دادخواه ، مظلوم .
-
فریادخواه
لغتنامه دهخدا
فریادخواه . [ ف َرْ خواه / خاه ] (نف مرکب ) مستغیث . آنکه داد خواهد. شاکی . عارض . (از یادداشتهای مؤلف ). دادخواه . که عدل و نصفت خواهد : چو بشنید گفتار فریادخواه به درد دل اندر بپیچید شاه . فردوسی .برفتند یکسر بنزدیک شاه غریوان و گریان و فریادخواه ...
-
فریادخواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] faryādxāh آنکه دیگری را به مدد میطلبد؛ دادخواه: ◻︎ ای خدا فریاد زاین فریادخواه / داد خواهم نه ز کس زاین دادخواه (مولوی: ۱۲۳).
-
جستوجو در متن
-
فریادخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] faryādxān = فریادخواه
-
فریادخوان
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا) (ص فا.) نک فریادخواه .
-
مستغیث
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) فریادخواه ، دادخواه .
-
صارخ
لغتنامه دهخدا
صارخ . [ رِ ] (ع ص )نعت فاعلی از صُراخ . فریادرس و فریادخواه . از لغات اضداد است . || (اِ) خروس . (منتهی الارب ).
-
لهفی
لغتنامه دهخدا
لهفی . [ ل َ فا ] (ع ص ) زن ستم دیده ٔ پریشان روزگار فریادخواه دریغخورنده . ج ، لهافی ، لِهاف . (منتهی الارب ).
-
داد دارنده
لغتنامه دهخدا
داد دارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ داد. حامی عدالت . نگهدارعدل . || دادخواهنده . فریادخواه از کسی .
-
گلوبسته
لغتنامه دهخدا
گلوبسته . [ گ ُ / گ َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از ساکت و خاموش . (آنندراج ) : چو فریاد را در گلو بست راه گلوبسته به مرد فریادخواه .نظامی .
-
فریادخواهی
لغتنامه دهخدا
فریادخواهی . [ ف َرْ خوا / خا ] (حامص مرکب ) فریاد خواستن . دادخواهی . تظلم : غلط گفتم که عشق است این نه شاهی نباشد عشق بی فریادخواهی . نظامی .رجوع به فریادخواه و فریاد خواستن شود.
-
مستصرخ
لغتنامه دهخدا
مستصرخ . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصراخ . فریادخواه . (آنندراج ). مستغیث . (اقرب الموارد). آنکه فریاد می کند برای دستگیری .(ناظم الاطباء). || وادارکننده کسی را بر فریاد کردن . (اقرب الموارد). رجوع به استصراخ شود.
-
مستغیث
لغتنامه دهخدا
مستغیث . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغاثة. فریادخواه یعنی دادخواه . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). مستعین و مستنصر. (از اقرب الموارد). صارخ . استغاثه کننده . مستصرخ . و رجوع به استغاثه شود.
-
صریخ
لغتنامه دهخدا
صریخ . [ ص َ ] (ع ص ) فریادرسنده . (منتهی الارب ). فریادرس . (مهذب الاسماء) (دستور الاخوان ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مغیث . || فریادخواهنده . (منتهی الارب ). || (اِ) آواز فریادخواه . (منتهی الارب ). فریاد. (دهار). آواز سخت ، گاه ترس یا مصیبت .