کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرکنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرکنده
/farkande/
معنی
۱. برکنده؛ کندهشده.
۲. فرسوده؛ کهنهشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرکنده
لغتنامه دهخدا
فرکنده . [ ف َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) فرسوده و کهنه شده و ازهم ریخته . (برهان ) : چون زورق فرکنده فتاده به جزیره چون پوست سر پای شتر بر در جزار. خسروی .رجوع به فرکند شود.
-
فرکنده
فرهنگ فارسی معین
(فَ کَ دِ) (ص مف .) فرسوده ، کهنه شده .
-
فرکنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farkande ۱. برکنده؛ کندهشده.۲. فرسوده؛ کهنهشده.
-
جستوجو در متن
-
جزار
لغتنامه دهخدا
جزار. [ ج َزْ زا ] (ع ص ، اِ) شترکُش . (ناظم الاطباء) (دهار) (از منتهی الارب ) (کنزاللغة). اشترکش . ج ، جَزّارون . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). نحرکننده ٔ شتر. (از متن اللغة) (تاج العروس ). نسبت است به جزارة که نحر شتر باشد. (لباب الانساب ). ذبح کننده...
-
زورق
لغتنامه دهخدا
زورق . [ زَ رَ ] (معرب ، اِ) کشتی کوچک را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کشتی خرد. (منتهی الارب ) (غیاث ). سفینه و کشتی کوچک . (ناظم الاطباء). کشتی بسیار کوچک . کرجی . قایق . (فرهنگ فارسی معین ). کرجی . قُفّه . طَرّاده . ناوچه . بلم . لُتکا. قایق . غُرا...
-
جزیره
لغتنامه دهخدا
جزیره . [ ج َ رَ ] (ع اِ) آداک . و بدین جهت جزیره اش نامیدند که از زمین جدا و منقطع است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موضع خشک میان دریا. (آنندراج ). یکی جزائر دریا و بدان جهت که از قسمت معظم زمین جدا است جزیره اش نامیدند. (تاج العروس از صحاح )...
-
پوست
لغتنامه دهخدا
پوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفند و مانند آن . مقابل گوشت . مسک . چرم . جلدة.عرض . ملمس . (منتهی الارب ). صلة. (دهار) : چا...
-
چون
لغتنامه دهخدا
چون . (حرف اضافه ) در پهلوی چیگون مرکب ازچی (چه ) و گون و گونه که بمعنی قسم و رنگ است و مخفف آن چو میباشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). برای تشبیه آید و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ). مثل و مانند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطب...