کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرّخچهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرّخچهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: farrox čehr) (فرخ + چهر = چهره) ، زیبا روی ، زیبا صورت ، فرخ دیم .
-
واژههای مشابه
-
فرّخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: farrox) خجسته و مبارک و فرخنده ؛ (در قدیم) خوشبخت و کامیاب ؛ بزرگوار و ارجمند ؛ موزون و دلپذیر؛ خوش و خوب ؛ (در حالت شبه جمله) خوشا ، نیکا.
-
چهر
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهره، رخسار، رخ، رو، سیما، صورت، وجه ۲. اصل، نژاد ۳. شخصیت
-
فرخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. خجسته، خوشیوم، سعد، فرخنده، مبارک، میمون، همایون ۲. تابان، درخشان، رخشنده ۳. زیبا، مفخم ≠ مشئوم
-
فرخ
لغتنامه دهخدا
فرخ . [ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان ، جایی با کشت و زرع بسیار و نعمت فراخ . (از حدود العالم ). این نام در دیگر مآخذ جغرافیایی دیده نشد.
-
فرخ
لغتنامه دهخدا
فرخ . [ ف َ ] (ع اِ) چوزه . (منتهی الارب ). چوزه . جوجه . این کلمه شباهت با فریک فارسی دارد. (یادداشت به خط مؤلف ). بچه ٔ پرندگان . (از اقرب الموارد) : زان شود عیسی سوی پاکان چرخ بد قفسها مختلف یک جنس فرخ . مولوی .تاج شیخ اسلام دارالملک بلخ بود کوته...
-
فرخ
لغتنامه دهخدا
فرخ . [ ف َ رَ ] (ع مص ) بیرون شدن ترس کسی و آرمیدن . (منتهی الارب ). زوال یافتن پریشانی و یافتن اطمینان . (از اقرب الموارد). || دوسیدن به زمین . (منتهی الارب ). چسبیدن به زمین . (اقرب الموارد).
-
فرخ
لغتنامه دهخدا
فرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یکی از مفسرین اوستاست که در اواخر عهد ساسانی میزیسته است . (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه ٔ رشیدیاسمی ص 74).
-
فرخ
لغتنامه دهخدا
فرخ . [ ف َرْ رُ ] (ص ) مبارک . خجسته . میمون . (برهان ). بشگون . نیک . فرخنده . سعد. (یادداشت به خط مؤلف ) : به ایران چو آید پی فرخش ز چرخ آنچه خواهد دهد پاسخش . فردوسی .بدو گفت فرخ پی و روز توهمان اختر نیکی افروز تو. فردوسی .نهادند سر سوی شاه جهان...
-
چهر
فرهنگ فارسی معین
(چِ) (اِ.) روی ، صورت .
-
فرخ
فرهنگ فارسی معین
(فَ رُّ) (ص .) 1 - خجسته ، مبارک . 2 - زیبا.
-
فرخ
فرهنگ فارسی معین
(فَ رْ) [ ع . ] (اِ.) جوجه .
-
چهر
لغتنامه دهخدا
چهر. [ چ ِ ] (اِ) چهره . (از شرفنامه ٔمنیری ). صورت (دهار). روی را گویند که به عربی وجه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). دورخ . دو رخسار. رخ . رخسار. رخساره . رو. روی . سیما. صورت . طلعت . عارض . عذار.قدام . لقاء. منظر. منظره . وجه . (یادداشت مؤلف ). ای...
-
چهر
لغتنامه دهخدا
چهر. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربخش هرسین شهرستان کرمانشاهان . در 18هزارگزی باختر هرسین و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ هرسین به کرمانشاه واقع است ، 628 تن سکنه دارد. از چشمه ٔ مهم آبیاری میشود. محصولش غلات ، ذرت ، چغندرقند و انواع میوه است . شغ...