کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرو رفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرو رفته
معنی
(فُ. رَ تِ) (ص مف .) اندوهگین ، مغموم .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
deep-set, low
-
جستوجوی دقیق
-
فرو رفته
فرهنگ فارسی معین
(فُ. رَ تِ) (ص مف .) اندوهگین ، مغموم .
-
واژههای مشابه
-
فرو آمدن
فرهنگ فارسی معین
( فُ. مَ دَ)(مص ل .)1 - پایین آمدن . 2 - به منزل کسی وارد شدن .
-
فرو آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ یا وُ دَ) (مص م .) 1 - پایین آوردن . 2 - به منزل کسی وارد کردن .
-
فرو افکندن
فرهنگ فارسی معین
(فُ. اَ دَ)(مص م .)به زیر انداختن .
-
فرو باریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) ریختن .
-
فرو بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بُ دَ) (مص م .) 1 - به پایین بردن . 2 - بلعیدن .
-
فرو خوردن
فرهنگ فارسی معین
(فُ. خُ دَ) (مص م .) 1 - بلعیدن ، به حلق فرو بردن . 2 - مجازاً: تحمل کردن .
-
فرو داشت
فرهنگ فارسی معین
(فُ) (مص مر.) 1 - فرو گذاشتن ، تقصیر، کوتاهی . 2 - انجام و آخر کار. 3 - تنزل ، به پستی گراییدن .
-
فرو شدن
فرهنگ فارسی معین
(فُ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - پایین رفتن . 2 - به زیر رفتن . 3 - فرود رفت . 4 - غروب کردن ، ناپدید شدن . 5 - داخل شدن . 6 - غوطه ور شدن . 7 - غرق شدن . 8 - انحطاط یافتن ، سقوط کردن . 9 - نابود شدن . 10 - پوشیده ماندن .
-
فرو فرستادن
فرهنگ فارسی معین
(فُ. فِ رِ دَ) (مص م .) 1 - به پایین فرستادن . 2 - نازل کردن .
-
فرو کشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کُ تَ) (مص م .) خاموش کردن .
-
فرو گذاردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دَ) (مص م .) 1 - ترک کردن ، رها کردن . 2 - اِهمال کردن ، کوتاهی کردن .
-
فرو نشاندن
فرهنگ فارسی معین
(فُ. نِ دَ) (مص م .) 1 - پایین آوردن . 2 - ته نشین کردن . 3 - کم کردن از شدت چیزی . 4 - خاموش کردن . 5 - آرام کردن ، تسکین دادن .
-
فرو نشستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نِ شَ تَ) (مص ل .) 1 - پایین نشستن . 2 - ته نشین شدن . 3 - از شدت چیزی کم شدن . 4 - خاموش شدن . 5 - آرام شدن ، تسکین یافتن .