کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروگسست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروگسست
واژهنامه آزاد
فروگسست:برابرنهادی برای differentiate در زمین شناسی؛ که برخی واژه اشتقاق یا تفریق را برابر آن به کار می گیرند که هیچیک چندان درخور نیستند. منظور از فروگسست پدیده "فرو رفتن" مواد چگالتر به ژرفای زمین و بدین سان "گسسته" شدن مواد سبک و سنگین از یکدیگر د...
-
جستوجو در متن
-
غالیه ساختن
لغتنامه دهخدا
غالیه ساختن . [ ی َ / ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) عطاری . بوی خوش سازی . خوشبوی سازی : شب عقد عنبرینه ٔ گردون فروگسست تا دست صبح غالیه سازد ز عنبرش .خاقانی .
-
فروگسستن
لغتنامه دهخدا
فروگسستن . [ ف ُ گ ُ س َس ْ ت َ ] (مص مرکب ) قطع شدن . از هم گسستن : سلک جمعیت ایشان فروگسست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به فروگسلیدن شود. || قطع کردن . فروگسلانیدن . رجوع به فروگسلانیدن شود.
-
مغنی
لغتنامه دهخدا
مغنی . [ م ُ غ َن ْ نی ] (ع ص ) سرودگوی . (مهذب الاسماء). مطرب سرودگوینده . (غیاث ) (آنندراج ). سرودگوینده . سراینده . غناکننده . مطرب و آوازخوان . (ناظم الاطباء). آنکه کار او غنا باشد. (از اقرب الموارد). خواننده . خنیاگر. نوایی . قوال . آوازه خوان ....
-
ارغنون
لغتنامه دهخدا
ارغنون . [ اَ غ َ / اُ غ َ ] (معرب ، اِ) (معرب از یونانی ) سازی است مشهور که افلاطون وضع آن کرده است و بعضی گویند ارغنون ترجمه ٔ مزامیر است یعنی جمیع سازهای تفننی و بعضی دیگر گویند چون هزار آدمی از پیر و جوان همه بیکبار به آوازهای مخالف یکدیگر چیزی ب...
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع ِ] (ع اِ) گردن بند و حمیل و رشته ٔ مروارید. (منتهی الارب ). قلاده . (اقرب الموارد). گردن بند زنان ، و یکدانه .(دهار). یکدانه . (السامی فی الاسامی ). سلک مروارید وگلوبند که آن را به هندی هار گویند. (غیاث اللغات ).ج ، عُقود. (منتهی الارب ) (اق...
-
طویله
لغتنامه دهخدا
طویله . [ طَ ل َ/ ل ِ ] (از ع ، ص ) تأنیث طویل . زن درازبالا. (منتهی الارب ): قصیره ای از طویله ؛ مختصری از مطول . خرمائی ازخرمابنی . || (اِ) رشته . سمط : دوات راغرضی بود و همچنین غرض است در آن طویله ٔ گوهر که یافتی ز پدر. فرخی .ز رنگ و بوی همه خیره...