کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروکوفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فروکوفتن
/forukuftan/
معنی
۱. کسی را بر زمین زدن.
۲. میخ یا چیز دیگر را کوبیدن و بر زمین فروکردن.
۳. [قدیمی] کوس و دهل را نواختن و به صدا درآوردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروکوفتن
لغتنامه دهخدا
فروکوفتن . [ ف ُ ت َ] (مص مرکب ) نواختن طبل و کوس و جز آن : فروکوفت بر پیل رویینه خم دمیدند شیپور با گاودم . فردوسی .کوسها فروکوفتند. (تاریخ بیهقی ).حسن تو هرجا که کوس عشق فروکوفت بانگ برآمد که غارت دل و دین است . سعدی . || زدن . کتک زدن : چندانکه ری...
-
فروکوفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) forukuftan ۱. کسی را بر زمین زدن.۲. میخ یا چیز دیگر را کوبیدن و بر زمین فروکردن.۳. [قدیمی] کوس و دهل را نواختن و به صدا درآوردن.
-
واژههای مشابه
-
کوس فروکوفتن
لغتنامه دهخدا
کوس فروکوفتن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کوس زدن . کوس نواختن . (فرهنگ فارسی معین ) : چون روز شد کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). طلیعه ٔ علی تگین پیدا آمد فرمود تا کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350). شکر خادم فرمود تا کوس فروکوفتند. (ت...
-
جستوجو در متن
-
سرکوبی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] sarkubi فروکوفتن دشمن و او را خوار و زبون ساختن.
-
کوس نواختن
لغتنامه دهخدا
کوس نواختن . [ن َ ت َ ] (مص مرکب ) کوس فروکوفتن . (فرهنگ فارسی معین ) کوس زدن . و رجوع به کوس فروکوفتن و کوس زدن شود.
-
طبل زدن
واژگان مترادف و متضاد
طبل نواختن، دهلزدن، کوس زدن، نقاره زدن، طبل فروکوفتن، طبلکوبیدن
-
کوس
واژگان مترادف و متضاد
۱. دهل، طبل، نقاره ۲. فروکوفتن ۳. هلدادن
-
سرکوب کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. قلعوقمع کردن ۲. مغلوب کردن، منکوب کردن، مضحل کردن، درهم شکستن، فروکوفتن(دشمن) ۳. گوشمالی دادن
-
فروکوبیدن
لغتنامه دهخدا
فروکوبیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) فروکوفتن . بر روی چیزی زدن : مار است عدوی تو، سرش خرد فروکوب فرض است فروکوفتن ای خواجه سر مار. فرخی .گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده بی گمان روزی فروکوبد سرش را آسیا. ناصرخسرو.گرد از سر این نمد فروروب پایی بسر نمد ...
-
فرناة
لغتنامه دهخدا
فرناة. [ ف َ ] (ع مص ) فروکوفتن . (منتهی الارب ). فَرْس . (اقرب الموارد). || شکستن . (منتهی الارب ). || قطعه قطعه کردن . (اقرب الموارد). پاره کردن . (منتهی الارب ).
-
نسم
لغتنامه دهخدا
نسم . [ ن َ ] (ع مص ) سخت وزیدن باد. (از ناظم الاطباء). نسیم . نَسَمان . (المنجد) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به نسیم شود. || متغیر شدن چیزی . (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). دیگرگون شدن . || سپل زدن شتر.(از ناظم الاطبا...
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف َ ] (ع مص ) فروکوفتن و شکستن استخوان گردن شکار را. (منتهی الارب ). شکستن شیرگردن شکار خود را. فرس در اصل بدین معنی است و سپس در اثر کثرت استعمال به معنی قتل به طور کلی به کار رفته است . و در ذبح حیوان این عمل نهی شده است . (از اقرب الموارد)...
-
طبل زدن
لغتنامه دهخدا
طبل زدن . [ طَ زَ دَ] (مص مرکب ) طبل فروکوفتن . طبل نواختن : امشب سبکتر میزند این طبل بی هنگام رایاوقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را. سعدی .حیف بود آخر زدن بر طبل بدنامی دوال کو مرا ناگه چنین افکند با سگ در جوال . ابن یمین .شد بهار و ابر در فکر سرانج...