کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروکشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فروکشتن
/forukoštan/
معنی
خاموش کردن آتش یا چراغ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروکشتن
لغتنامه دهخدا
فروکشتن . [ ف ُ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) خاموش کردن و انطفاء آتش ، شمع، چراغ و جز آن . (از یادداشتهای مؤلف ) : قندیل زرین آفتاب چراغ سیمین مهتاب فروکشت . (سندبادنامه ). || فرونشاندن فتنه را نیز به کنایت گویند : فتنه فروکشتن از او دلپذیرفتنه شدن نیز بر ا...
-
فروکشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] forukoštan خاموش کردن آتش یا چراغ.
-
واژههای همآوا
-
فرو کشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کُ تَ) (مص م .) خاموش کردن .
-
جستوجو در متن
-
خاموش کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ساکت کردن، بیسروصدا کردن ۲. کشتن، فروکشتن، منطفی کردن ۳. قطع کردن (جریانبرق) ۴. خفه کردن، سرکوب کردن ۵. فرونشاندن، آرام کردن
-
اخماد
لغتنامه دهخدا
اخماد. [ اِ ] (ع مص ) اخماد نار؛ آتش فرونشاندن . (تاج المصادر بیهقی ). فروکشتن آتش . فرونشاندن زبانه ٔ آتش . || آرمیدن . خاموش شدن .
-
فرومیراندن
لغتنامه دهخدا
فرومیراندن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب )میرانیدن . کشتن و از میان بردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : حرارت غریزی را فرومیراند و هلاک کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || خاموش کردن چراغ ، شمع، آتش و جز آن . رجوع به فرومردن و فروکشتن شود.
-
تبسم به لب درشکستن
لغتنامه دهخدا
تبسم به لب درشکستن . [ ت َ ب َس ْ س ُ ب ِ ل َ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) از خنده بازداشتن . خنده را فروکشتن . مانع از خنده شدن : برویم در خنده بستن چراتبسم بلب در شکستن چرا.ظهوری (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
اطفائیه
لغتنامه دهخدا
اطفائیه . [ اِ ئی ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) اداره ٔ آتش نشانی . تشکیلات فروکشتن حریق . دستگاه خاموش کردن حریق .- کارگران اطفائیه ؛ آنانکه در خاموش کردن حریق با دستگاه ها و وسایل لازم در اداره ٔ آتش نشانی کار میکنند.
-
فتنه شدن
لغتنامه دهخدا
فتنه شدن . [ ف ِ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مفتون شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). فریفته شدن . سخت پای بند گشتن : بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وارتا چند گه چون او بخورند و فرومرند. ناصرخسرو.فتنه فروکشتن از او دلپذیرفتنه شدن نیز بر او ناگزیر. نظامی ....
-
فرونشاندن
لغتنامه دهخدا
فرونشاندن . [ ف ُ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) فروکشتن و اطفاء. (یادداشت بخط مؤلف ). خاموش کردن چراغ و آتش و جز آن : قالب برگشت و آتش فرونشاندند. (قصص الانبیاء). دررسی و این آتش فرونشانی . (تاریخ بیهقی ). آتش آتش فرومی نشاند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || جایگز...
-
اطفاء
لغتنامه دهخدا
اطفاء. [ اِ ] (ع مص ) (از «طف ء») اطفاء آتش ؛ فرونشاندن آن تا سرد شود. (از متن اللغة). از میان بردن لهیب آتش و خاموش کردن آن . (از اقرب الموارد). فرونشاندن آتش را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فروکشتن آتش و چراغ . (مجمل اللغة) (ترجمان تهذیب عادل بن...
-
فرو
لغتنامه دهخدا
فرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست . (ناظم الاطباء). مقابل فرا و فراز به معنی بالا و بسوی بالا. این کلمه همواره بصورت ترکیب ...
-
ناگزیر
لغتنامه دهخدا
ناگزیر. [ گ ُ ] (ق مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + گزیر [ از: گزیردن = گزردن ]. ناچار. لاعلاج . لابد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناچار. (مؤیدالفضلاء). ناچار. لاعلاج . بالضرور. (غیاث اللغات ). لاعلاج . بیچاره . ناچار. مجبورانه . بطور اجبار. بطور ضرور...