کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروهشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فروهشتن
/foruheštan/
معنی
۱. به پایین انداختن.
۲. بر زمین گذاشتن؛ فروگذاشتن؛ پایین گذاشتن.
۳. آویزان کردن.
۴. رها کردن.
۵. (مصدر لازم) آویزان شدن.
۶. (مصدر لازم) [مجاز] خراب شدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروهشتن
فرهنگ فارسی معین
(فُ. هِ تَ) 1 - (مص م .) پایین گذاشتن ، بر زمین گذاشتن . 2 - آویزان کردن . 3 - (مص ل .) فرو افتادن . 4 - سست شدن . 5 - آویزان شدن .
-
فروهشتن
لغتنامه دهخدا
فروهشتن . [ ف ُ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) فروگذاشتن . فرونهادن . نهادن . گذاشتن : چو نوذر فروهشت پی در حصاربدو بسته شد راه جنگ سوار. فردوسی .او چو فروهشت زیر پای تراچون که تو او را ز دل برون نهلی ؟ ناصرخسرو. || بازکردن و فروگذاردن و به پایین رها کردن موی ...
-
فروهشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فروهلیدن› [قدیمی] foruheštan ۱. به پایین انداختن.۲. بر زمین گذاشتن؛ فروگذاشتن؛ پایین گذاشتن.۳. آویزان کردن.۴. رها کردن.۵. (مصدر لازم) آویزان شدن.۶. (مصدر لازم) [مجاز] خراب شدن.
-
واژههای مشابه
-
لفج فروهشتن
لغتنامه دهخدا
لفج فروهشتن . [ ل َ ف ُ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) به خشم اندرشدن .(فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). کسی را که به خشم شود گویند: لفج فروهشته است یا لفج انداخته : خروشان ز زابل همی رفت زال فروهشته لفج و برآورده یال . فردوسی .فروهشت لفج و برآورد کفج به کردار قیر...
-
لنگر فروهشتن
لغتنامه دهخدا
لنگر فروهشتن . [ ل َ گ َ ف ُ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) لنگر انداختن : سبکی کرد [رمضان ] و به هنگام سفر کرد و برفت تانگویند فروهشته بر ما لنگر.فرخی .
-
جستوجو در متن
-
فروهلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] foruhelidan = فروهشتن
-
فروهیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فروهختن› foruhixtan = فروهشتن
-
فروشتن
لغتنامه دهخدا
فروشتن . [ ف ُ ش ِ ت َ ](مص مرکب ) فروهشتن . (آنندراج ). مخفف فروهشتن است .
-
اسدال
لغتنامه دهخدا
اسدال . [ اِ ] (ع مص ) فروهشتن موی و جامه . (منتهی الارب ). فروهشتن موی و پرده و مانند آن . فروگذاشتن .
-
فروهلیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . هِ دَ) (مص م .) نک فروهشتن .
-
flowed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جریان داشت، جاری بودن، روان شدن، سلیس بودن، شریدن، فروهشتن
-
هدل
لغتنامه دهخدا
هدل . [ هََ ](ع مص ) فروهشتن و آویختن چیزی را. (اقرب الموارد).
-
ارخاء
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (مص م .) نرم گردانیدن ، فروهشتن .