کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرومردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرومردن
/forumordan/
معنی
خاموش شدن آتش، چراغ، یا مانند آن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرومردن
لغتنامه دهخدا
فرومردن . [ ف ُ م ُ دَ ] (مص مرکب ) خاموش شدن چراغ ، شمع، آتش و جز آن : چو از زلف شب بازشد تابهافرومرد قندیل محرابها. منوچهری (دیوان ص 4).تا مگر مشغله ٔ پاسبان بنشیند و مشعله ٔ کاروانیان فرومیرد. (سندبادنامه ). شعله ٔ آل سامان فرومرد و کوکبه ٔ دولت ا...
-
فرومردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] forumordan خاموش شدن آتش، چراغ، یا مانند آن.
-
جستوجو در متن
-
طفوء
لغتنامه دهخدا
طفوء. [ طُ ] (ع مص ) فرومردن چراغ و آتش . (زوزنی ). فرومردن آتش . (منتهی الارب ). خاموش گشتن آتش .
-
همود
لغتنامه دهخدا
همود. [ هَُ ] (ع مص ) فرومردن آتش یا رفتن حرارت آن . (اقرب الموارد). || مردن قوم از گرسنگی .
-
خموشیدن
لغتنامه دهخدا
خموشیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) سکوت داشتن . خاموش بودن . ساکت شدن . حرف نزدن . || فرومردن چراغ . (ناظم الاطباء).
-
انطفاء
لغتنامه دهخدا
انطفاء. [ اِ طِ ] (ع مص ) فرومردن آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). فرومردن آتش و چراغ . (مجمل اللغة). خاموش شدن آتش . (از اقرب الموارد). فرونشستن . خاموش شدن . بمردن . مردن . خاموش گشتن چراغ . طفوء. (یادداشت مؤلف ).
-
خفرگان
لغتنامه دهخدا
خفرگان . [ خ َ رَ ] (اِ) فرومردن دم در عروق بسبب مرضی یا صدمتی . (آنندراج ). || خپه کردن بطنابی و رسنی . خفقان معرب آنست . (آنندراج ).
-
فرومیراندن
لغتنامه دهخدا
فرومیراندن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب )میرانیدن . کشتن و از میان بردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : حرارت غریزی را فرومیراند و هلاک کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || خاموش کردن چراغ ، شمع، آتش و جز آن . رجوع به فرومردن و فروکشتن شود.
-
قروت
لغتنامه دهخدا
قروت . [ ق ُ ](ع مص ) بر یکدیگر خشک گردیدن خون یا سبز شدن آن در زیر پوست از آسیب ضرب . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). فرومردن خون در زخم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قرت الدم قروتاً. (منتهی الارب ).
-
انطفا
لغتنامه دهخدا
انطفا. [ اِ طِ] (ع مص ) فرومردن ِ آتش چراغ . (غیاث اللغات ). خاموش شدگی . فرونشستگی . (ناظم الاطباء). خاموشی : جان ناری یافت از وی انطفامرد، پوشید از قبای او قبا. مولوی .و رجوع به انطفاء شود.
-
خاموش گردیدن
لغتنامه دهخدا
خاموش گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بیصدا شدن . ساکت شدن . از سخن بازایستادن . دم فروبستن . خاموش شدن . خاموش گشتن . اِطراق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). اِقتِنان .کَرسَمَه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سُموط. ع...
-
فرومرده
لغتنامه دهخدا
فرومرده . [ ف ُ م ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) درگذشته . مرده : بگویند جان داد و این نیست زرق ز داده بود تا فرومرده فرق . نظامی . || خاموش شده : بر صفت شمع سرافکنده باش روز فرومرده و شب زنده باش . نظامی .رجوع به فرومردن شود.
-
خمد
لغتنامه دهخدا
خمد. [ خ َ ] (ع مص ) فرومردن زبانه ٔ آتش که آتش هنوز باقی است . منه : خمدت النار. || بیهوش شدن بیمار و یا مرد. منه : خمد المریض . || کم شدن سختی تب . || خوابانیدن آتش در جایی . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
-
چراغ مردن
لغتنامه دهخدا
چراغ مردن . [ چ َ / چ ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) لازم از چراغ کشتن . (آنندراج ). خاموش شدن چراغ . (ارمغان آصفی ). مردن چراغ . فرومردن چراغ . فروکش کردن چراغ . گل شدن چراغ . چراغ نشستن : آه و دردا که چراغ من تاریک بمردباورم کن که ازین درد بتر کس را نی . خا...