کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروغ بخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فروغ بخش
/foruqbaxš/
معنی
روشنیبخش؛ نوربخش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروغ بخش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) foruqbaxš روشنیبخش؛ نوربخش.
-
واژههای مشابه
-
پاکفروغ
فرهنگ نامها
(تلفظ: pāk foruq) درخشش پاک و بی غبار .
-
فروغاعظم
فرهنگ نامها
(تلفظ: foruq aezam) (فارسی ـ عربی) (فروغ = ( ← فروغ) + اعظم = بزرگوارتر ، بزرگتر ، بزرگوار ، بزرگ) ویژگی آن که دارای درخشندگی و روشنایی زیاد است ؛ (به مجاز) زیبارو .
-
فروغالدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: foruqoddin) (معرب) روشنی دین ؛ (در اعلام) فروغالدین اصفهانی از شعرای عهد قاجار (ناصرالدین شاه).
-
شادیفروغ
فرهنگ نامها
(تلفظ: šādi foruq) نور و روشنی شادی ، پرتو شادی و شادمانی ، شادی با شوق و اشتیاق .
-
مه فروغ
فرهنگ نامها
(تلفظ: mah foruq) (= ماه فروغ) ، ← ماه فروغ .
-
مهینفروغ
فرهنگ نامها
(تلفظ: mahin foruq) (مَهین + فروغ = نور و روشنایی) ، نور و روشنایی ماه ، مهتاب ، ماه تاب ؛ (به مجاز) زیبارو .
-
ماهفروغ
فرهنگ نامها
(تلفظ: māh foruq) فروغ و روشنایی ماه ؛ (به مجاز) زیبا رو .
-
گل فروغ
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol foruq) (گل + فروغ = روشنایی ، نور) روی هم به معنی نور ، روشنایی و فروغ گل ؛ (به مجاز) زیبا و لطیف.
-
گیتیفروغ
فرهنگ نامها
(تلفظ: giti foruq) نور و روشنایی دنیا ؛ (به مجاز) خورشید ؛ (به مجاز) زیبا رو .
-
یاقوت فروغ
لغتنامه دهخدا
یاقوت فروغ . [ ف ُ ] (ص مرکب ) چیزی که فروغ یاقوت داشته باشد. (آنندراج ). چیزی که آب و رنگ آن مانند یاقوت باشد. (ناظم الاطباء) : در هوای لب یاقوت فروغ تو عقیق اشک گرمی است که از چشم سهیل افتاده ست .صائب (از آنندراج ).
-
فروغ اصفهانی
لغتنامه دهخدا
فروغ اصفهانی . [ ف ُغ ِ اِ ف َ ] (اِخ ) رجوع به فروغ الدین اصفهانی شود.
-
فروغ دادن
لغتنامه دهخدا
فروغ دادن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) نور دادن . روشن کردن : بی روغن و فتیله و بی هیزم هرگز نداد نور و فروغ آذر. ناصرخسرو. || شعله ورساختن : دم سرد برمی آورد و آتش سینه را فروغ میداد. (سندبادنامه ). || صیقلی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || رونق دادن : بد...
-
فروغ داشتن
لغتنامه دهخدا
فروغ داشتن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) تابان بودن . نور داشتن . درخشیدن : مه دوهفته ندارد فروغ چندانی که آفتاب همی تابد از گریبانت . سعدی .رجوع به فروغ شود.