کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروزینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فروزینه
/foruzine/
معنی
چیزی که با آن آتش روشن کنند، مانندِ خاروخاشاک و هیزم نازک؛ آتشگیره؛ آتشزنه: ◻︎ شرری را که جست ز آهن و سنگ / بی فروزینه مشکل است درنگ (جامی۱: ۱۵۶).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آتشزنه، چخماق، مرو
دیکشنری
insignificant, kindling
-
جستوجوی دقیق
-
فروزینه
واژگان مترادف و متضاد
آتشزنه، چخماق، مرو
-
فروزینه
فرهنگ فارسی معین
(فُ نِ) (اِمر.) آتشگیره ، چیزی که با آن آتش روشن کنند.
-
فروزینه
لغتنامه دهخدا
فروزینه . [ ف ُ ن َ/ ن ِ ] (اِ مرکب ) آتش پرک و آتش زنه و چخماق را گویند. || خار و خاشاکی را نیز گفته اند که بدان آتش افروزند. (برهان ). فروزه . رجوع به فروزه شود.
-
فروزینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آفروزینه، آفروزه، افروزه› [قدیمی] foruzine چیزی که با آن آتش روشن کنند، مانندِ خاروخاشاک و هیزم نازک؛ آتشگیره؛ آتشزنه: ◻︎ شرری را که جست ز آهن و سنگ / بی فروزینه مشکل است درنگ (جامی۱: ۱۵۶).
-
جستوجو در متن
-
شعله
فرهنگ واژههای سره
اخگر، فروزینه
-
وقود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] vaqud آنچه با آن آتش روشن میکنند؛ آتشگیره؛ فروزینه.
-
آتشگیره
واژگان مترادف و متضاد
آتشزنه، چخماق، فروزینه، محرقه، مرو
-
آتشزنه
واژگان مترادف و متضاد
آتشافروز، آتشگیره، چخماق، فروزینه، گیرا، محرقه، مرو
-
چخماق
واژگان مترادف و متضاد
۱. آتشزنه، پازند، چخماغ، قداحه، فروزینه، مرو ۲. تبرزین
-
حصب
فرهنگ فارسی معین
(حَ صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آتشگیره ، فروزینه ، بوته . 2 - سنگریزه .
-
آتش گیرانه
لغتنامه دهخدا
آتش گیرانه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، فروزینه .
-
مسخاة
لغتنامه دهخدا
مسخاة. [ م ِ ] (ع اِ) فروزینه و آتش کاو. (منتهی الارب ).
-
سجور
لغتنامه دهخدا
سجور. [ س َ ] (ع اِ) هر چه تنور بدان بتفسانند.(منتهی الارب ). فروزینه ٔ تنور. (از اقرب الموارد).
-
صلی
لغتنامه دهخدا
صلی . [ ص َ لا ] (ع اِ) هیزم و فروزینه ٔ آتش . وقود. || آتش . (اقرب الموارد).