کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروزنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فروزنده
/foruzande/
معنی
۱. افروزنده؛ روشنکننده.
۲. درخشنده؛ درخشان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پرفروغ، درخشان، روشن، فروغمند
دیکشنری
effulgent, flashy, shining
-
جستوجوی دقیق
-
فروزنده
فرهنگ نامها
(تلفظ: foruzande) (صفت فاعلی از فروختن و فروزیدن) ، نور و روشنی دهنده ؛ روشن و تابان ، افروخته و مشتعل ؛ (در قدیم) (به مجاز) رونق دهنده و زینت بخش ، آراینده .
-
فروزنده
واژگان مترادف و متضاد
پرفروغ، درخشان، روشن، فروغمند
-
فروزنده
فرهنگ فارسی معین
(فُ زَ دِ) (ص فا.) روشن کننده .
-
فروزنده
لغتنامه دهخدا
فروزنده . [ ف ُ زَ دَ / دِ ] (نف ) روشن کننده . (آنندراج ). افروزنده . (ناظم الاطباء).شعله ور سازنده : فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهد که پست شود به ارتفاع گراید. (کلیله و دمنه ).- فروزنده ٔ خاور . رجوع به مدخل فروزنده ٔ خاور شود. || رونق دهنده : که ای ...
-
فروزنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) foruzande ۱. افروزنده؛ روشنکننده.۲. درخشنده؛ درخشان.
-
واژههای مشابه
-
دین فروزنده
لغتنامه دهخدا
دین فروزنده . [ ف ُ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دین فروز : مهان را بمه دارد و که را بکه بود دین فروزنده و روزبه .فردوسی .
-
فروزنده ٔ خاور
لغتنامه دهخدا
فروزنده ٔ خاور. [ ف ُ زَ دَ / دِ ی ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از آفتاب است . (انجمن آرا). رجوع به فروزنده شود.
-
فروزنده رو
لغتنامه دهخدا
فروزنده رو. [ ف ُ زَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه رویش درخشان و زیبا باشد : به گل چیدن آمد عروسی به باغ فروزنده رویی چو روشن چراغ . نظامی .رجوع به فروزنده شود.
-
جستوجو در متن
-
freudist
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فروزنده
-
frousiest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فروزنده
-
frouziest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فروزنده
-
forbesite
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فروزنده
-
برفروزنده
لغتنامه دهخدا
برفروزنده . [ ب َ ف ُ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) فروزنده . رجوع به فروزنده شود.