کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرودوختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرودوختن
لغتنامه دهخدا
فرودوختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) فروکردن . زدن پیکان و تیر و نیزه و جز آن : خدنگی که پیکانْش ْ بدبید برگ فرودوخت بر تارک ترگ ترگ . فردوسی . || نگریستن . خیره گشتن و یا چشم فروبستن : به زر چشم خود را فرودوختی جهان را به دینار بفروختی . فردوسی .دیده ف...
-
واژههای مشابه
-
چشم فرودوختن
لغتنامه دهخدا
چشم فرودوختن . [ چ َ / چ ِ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) چشم فروبستن . چشم برهم نهادن .- چشم از جهان فرودوختن ؛ کنایه است از تن بمرگ دادن و دست از زندگی کشیدن . چشم از جهان فروبستن : تنم ز هجر تو چشم از جهان فرو میدوخت نوید وصل جمال تو داد جانم باز. حافظ (از...
-
جستوجو در متن
-
چشم فروبستن
لغتنامه دهخدا
چشم فروبستن . [ چ َ / چ ِ ف ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) چشم برهم نهادن . چشم بستن . چشم فرودوختن .- چشم از چیزی فروبستن ؛ اعتراض کردن از اعتنا نمودن بشأن آن چیز. (آنندراج ).- || صرف نظر کردن از آن چیز : دلارامی که داری دل در او بنددگر چشم از همه عالم فر...
-
دوختن
لغتنامه دهخدا
دوختن . [ ت َ ] (مص ) (مصدر دیگر یا حاصل مصدر آن دوزش و دوزندگی و مصدرمرخم آن دوخت است ). دوزیدن . پیوند دادن و متصل کردن پارچه های جامه و جز آن با سوزن و نخ بهم . (ناظم الاطباء) (از برهان ). خیاطة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). حوص . حیاصة. (تاج المص...
-
فرو
لغتنامه دهخدا
فرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست . (ناظم الاطباء). مقابل فرا و فراز به معنی بالا و بسوی بالا. این کلمه همواره بصورت ترکیب ...
-
دیده
لغتنامه دهخدا
دیده . [ دی دَ / دِ ] (اِ) چشم . (برهان ) (جهانگیری ). قسمتی از چشم که بدان بینند یا جزئی از جهاز بینائی که پلک و مژه از آن مستثناست . (یادداشت مؤلف ). ج ، دیدگان . صاحب آنندراج گوید گستاخ ، پریشان نظر، دیدارجوی ، خونخوار، جویبار، خونابه چکان ، آتش ...