کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروخفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروخفته
لغتنامه دهخدا
فروخفته . [ ف ُ خ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کوه کوچک . تپه . (ناظم الاطباء).
-
فروخفته
لغتنامه دهخدا
فروخفته . [ ف ُ خ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) فسرده شده و بسته شده و منجمدگشته . (ناظم الاطباء).
-
فروخفته
واژهنامه آزاد
خاموش،خاموش شده،ساکت
-
جستوجو در متن
-
عاطن
لغتنامه دهخدا
عاطن . [ طِ ] (ع ص ) شتران سیراب فروخفته در خوابگاه . ج ، عَواطن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
عاطنة
لغتنامه دهخدا
عاطنة. [ طِ ن َ] (ع ص ) مؤنث عاطن . شتران سیراب فروخفته در خوابگاه . (اقرب الموارد) (آنندراج ). و رجوع به عاطن شود.
-
منغض
لغتنامه دهخدا
منغض . [ م ُ غ ِض ض ] (ع ص ) آنکه چشم فرومی خواباند و فروخفته چشم . (ناظم الاطباء). رجوع به انغضاض شود.
-
متنخنخ
لغتنامه دهخدا
متنخنخ . [ م ُ ت َ ن َ ن ِ ] (ع ص ) شتر فروخفته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فروخواباننده ٔ شتر. (ناظم الاطباء). رجوع به تنخنخ شود.
-
متلعی
لغتنامه دهخدا
متلعی . [ م ُ ت َ ل َع ْ عی ] (ع ص ) انگبین فروخفته و کره بسته . (آنندراج ).عسل متلع؛انگبین بسته و منجمد و انگبین که در برداشتن دراز گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به متلعلع شود.
-
برطلة
لغتنامه دهخدا
برطلة. [ ب ُ طَ ل َ ] (ع اِ) کلاه . (غیاث اللغات از قاموس ). کلاه قرمز : زن مکرر کرد کای با برطله کیست بر پشتت فروخفته هله ؟ مولوی .و رجوع به برطل شود.
-
تقمقم
لغتنامه دهخدا
تقمقم . [ ت َ ق َ ق ُ ] (ع مص ) در آب درآمدن و فرورفتن در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در آب فرورفتن و غرق شدن . (از اقرب الموارد). || برشدن گشن بر ناقه ٔ فروخفته جهت گشنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برآمدن بر چیز...
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب َ ] (ع اِ) اشتران اهل حواء و جز آنها که شبانگاه بخوابگاه بازگردند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتران اهل خبا و غیر آن ها که شبانگاه بخوابگاه بازگردند یا گروه شتران فروخفته یا شتران بسیار. (منتهی الارب ). بارک . بارکة. (منتهی الارب ) (آنن...
-
شوغ
لغتنامه دهخدا
شوغ . (اِ) شغه . سنگین شدن دست و پای بود و آن را به ترکی ایشتی (؟) گویند. (فرهنگ اسدی ). آن گوشت باشد که در دست و پای سخت شده باشد چون چرم . (فرهنگ اسدی ). ستبری باشد در پوست . (نسخه ٔ دیگر اسدی ). آن پوست بود که بر تن مردم سخت شده باشد از کار کردن ب...
-
محب
لغتنامه دهخدا
محب . [ م ُ ح ِب ب ] (ع ص ) دوست . دوست دارنده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). دوستدار. دوستار. ج ، محبین . (یادداشت مرحوم دهخدا). ولی . مقابل مبغض . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بادا دل محبش همواره بانشاطبادا تن عدویش پیوسته ناتوان . فرخی .صد محب اندر محب پیوس...
-
فرو
لغتنامه دهخدا
فرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست . (ناظم الاطباء). مقابل فرا و فراز به معنی بالا و بسوی بالا. این کلمه همواره بصورت ترکیب ...