کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فروختن
/foruxtan/
معنی
= افروختن
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: فروخت
بن حال: فروش
دیکشنری
market, sell, vend
-
جستوجوی دقیق
-
فروختن
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (مص مر.) نک افروختن .
-
فروختن
فرهنگ فارسی معین
(فُ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - دادن کالا به کسی در مقابل دریافت پول . 2 - وانمود کردن ، به رخ کشیدن .
-
فروختن
لغتنامه دهخدا
فروختن . [ ف َ / ف ُ ت َ ] (مص ) روشن شدن آتش و غیره . فروزش . مشتعل شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). مخفف افروختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بدلش آتش مهر او برفروخت ز تیمار خسرو دل و جان بسوخت . فردوسی . || برافروخته شدن . درخشان شدن : به روز چهارم چو ب...
-
فروختن
لغتنامه دهخدا
فروختن . [ ف ُ ت َ ] (مص ) در اوستا ظاهراً فروخش به معنی صدا کردن وبه معرض فروش گذاشتن ، در پهلوی فرختن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). چیزی را درقبال پولی به دیگری دادن . مقابل خریدن : سپهبد که مردم فروشد به زرنیابد بر این بارگه برگذر. فردوسی .دو گیتی...
-
فروختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) foruxtan = افروختن
-
فروختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: frōxtan] ‹فرختن› fa(o)ruxtan ۱. [مقابلِ خریدن] واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول.۲. [مجاز] نشان دادن حالتی، بهخصوص کبر و خودپسندی: ◻︎ من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲: ۶۰۹)...
-
فروختن
دیکشنری فارسی به عربی
بع , بيع , سوق , صقر
-
فروختن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: behruši طاری: herât(mun) طامه ای: horutan طرقی: hörâtmun کشه ای: herâtmun نطنزی: horutan
-
واژههای مشابه
-
عشوه فروختن
لغتنامه دهخدا
عشوه فروختن . [ ع ِش ْ وَ / وِ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) عشوه نشان دادن . فریب آوردن . فریفتن : دل عشوه میفروخت که من مرغ زیرکم اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست .سعدی .
-
عظمت فروختن
لغتنامه دهخدا
عظمت فروختن . [ ع َ ظَ م َ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) تکبر نمودن . نخوت فروختن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عظمت شود.
-
کبر فروختن
لغتنامه دهخدا
کبر فروختن . [ ک ِ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) باد کردن . (یادداشت مؤلف ). کبر نمودن . تکبر کردن . رجوع به کبر کردن شود.
-
تفرعن فروختن
واژگان مترادف و متضاد
فخرفروختن، تکبر ورزیدن، متکبرانه رفتار کردن، گنده دماغی کردن
-
عظمت فروختن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . فُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تکبر نمودن ، به خود بالیدن .
-
پیش فروختن
لغتنامه دهخدا
پیش فروختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) فروختن قبل از موعد مقرر. فروختن پیش از فرا رسیدن زمان مقرر. بها ستدن قبل از تحویل و بدست آمدن جنس . پیش فروش کردن .