کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فروخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فروخت
/foruxt/
معنی
فروختن؛ فروش.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: فروخت
بن حال: فروش
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فروخت
فرهنگ فارسی معین
(فُ) (مص مر.) فروش ، فروختن . مق خرید.
-
فروخت
لغتنامه دهخدا
فروخت . [ ف ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) مقابل خرید و ابتیاع . فروش . بیع. (یادداشت بخط مؤلف ) : پر از خورد و داد و خرید و فروخت تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت . فردوسی .ز داد و دهش وز خرید و فروخت تو گفتی همی شارسان برفروخت . فردوسی .هرکه بخواهد برگیرد و خر...
-
فروخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، بن ماضیِ فروختن) [مقابلِ خرید] [قدیمی] foruxt فروختن؛ فروش.
-
فروخت
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bešherut طاری: bešherât طامه ای: boyhorut طرقی: bešhörât کشه ای: bešherât نطنزی: bašhorut
-
واژههای مشابه
-
خرید و فروخت
لغتنامه دهخدا
خرید و فروخت . [ خ َ دُ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) داد و ستد. خرید و فروش . (یادداشت بخط مؤلف ) : همی بود چندی خرید و فروخت بیابان ز لشکر همی برفروخت . فردوسی .و در خرید و فروخت جلد باش . (قابوسنامه ).بسوزیان مقانی کند خرید و فروخت که رأس مال ...
-
خرید و فروخت کردن
لغتنامه دهخدا
خریدو فروخت کردن . [ خ َ دُ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تَسَوﱡق . (تاج المصادر بیهقی ). خرید و فروش نمودن .
-
خرید و فروخت
فرهنگ گنجواژه
معامله.
-
جستوجو در متن
-
متاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَمتِعَة] matā' آنچه بتوان خرید یا فروخت؛ کالا؛ اسباب؛ مال.
-
گُر و گُر
لهجه و گویش تهرانی
گروه،گروه،تعداد زیاد(گروگُر آدم میرفت، گروگر فروخت)
-
نافروختنی
لغتنامه دهخدا
نافروختنی . [ ف ُ ت َ ] (ص لیاقت ) که ازدر فروش نیست . که نشایدش فروخت . که نتوانش فروخت . مقابل فروختنی . || که ازدر افروختن نیست . ناافروختنی . مقابل افروختنی . رجوع به افروختنی شود.
-
ابتیاع
لغتنامه دهخدا
ابتیاع . [ اِ ] (ع مص ) خریدن . خریداری . خرید. بازخریدن . || فروش . فروخت .
-
جبابی
لغتنامه دهخدا
جبابی . [ ج ِ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲ محدث ، زیرا که جبه می فروخت . (ناظم الاطباء).
-
سقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سقّاء] saqqā ۱. آبدهنده.۲. [منسوخ] کسی که آب نوشیدنی میفروخت.