کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: frēh] [قدیمی] fe(a)reh ۱. فراوان؛ بسیار؛ افزون: ◻︎ گر زآنکه خدا به من دهد مال فره / بگشایم از این کار فروبسته گره (؟: مجمعالفرس: فره).۲. خوب؛ پسندیده
-
فره
دیکشنری فارسی به عربی
هيبة
-
فره
واژهنامه آزاد
زیاد
-
فره
واژهنامه آزاد
شکوه
-
واژههای مشابه
-
یزدان فره
لغتنامه دهخدا
یزدان فره . [ ی َ ف َرْ رَ / ف َرْ رِ ] (ص مرکب ) یزدان فر. (یادداشت مؤلف ).- یزدان فره ٔ ایرانشهر ؛ فره ٔ ایزدی کشور ایران . (یادداشت مؤلف ) : اگر یزدان فره ٔ ایرانشهر به یاری ما رسد ببوختیم و به نیکی و خوبی رسیم . (کارنامه ٔ اردشیر بابکان ص 12). ...
-
فره کشیدن
فرهنگ فارسی معین
(فَ رَ. کِ دَ) (مص ل .) چاپلوسی کردن ، منّت کشیدن .
-
فره مند
فرهنگ فارسی معین
(فَ رَّ. مَ) (ص مر.) دارای فر، شکوهمند.
-
فره ٔ ایزدی
لغتنامه دهخدا
فره ٔ ایزدی . [ ف َرْ رَ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوری است از جانب خدای تعالی که بر خلایق فایز می شود که بوسیله ٔ آن قادر شوند بریاست و حرفتها و صنعتها و از این نور آنچه خاص است بپادشاهان بزرگ عالم و عادل تعلق گیرد...(از برهان تلخیص از توضیح ...
-
فره رود
لغتنامه دهخدا
فره رود. [ ] (اِخ ) از جبال حدود غور برمیخیزد، بر ولایت بسیار میگذرد و آن را سقی کرده فاضلش در بحیره ٔ زره بحدود سیستان میریزد و طولش معلوم نیست که چند فرسنگ است . (از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 218).
-
فره مروارید
لغتنامه دهخدا
فره مروارید. [ ف َ رَ م ُ ] (اِ مرکب ) یعنی بره ٔ مروارید که مروارید کوچک باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ملک فره
لغتنامه دهخدا
ملک فره . [ م َ ل ِ ف َرْ رَ ] (ص مرکب ) ملک فر : میر محمود ملک زاده ٔ محمودسیرشاه محمود ملک فره ٔ محمودفعال . فرخی .رجوع به مدخل قبل شود.
-
بی فره
لغتنامه دهخدا
بی فره . [ ف َ رَ / ف َرْ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + فره ) بی شوکت . بی فر. بی شکوه : مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان . بهرامی .و رجوع به فره شود.
-
فره وش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] farahvaš = فروهر
-
فره وش
واژهنامه آزاد
فروهر.
-
وات فره ذات
لغتنامه دهخدا
وات فره ذات . [ رَ ] (اِخ ) وات فره ذات اول ، نام یکی از حکام ایرانی دوره ٔ سلوکی در پارس درقرن سوم ق . م . بوده است . سکه ٔ او به دست آمده و بر این سکه تصویر اورمزد با بال گشاده در روی آتشگاه رسم شده است . (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان ص 49).