کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرهنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرهنج
فرهنگ فارسی معین
(فَ هَ) (اِ.) فرهنگ .
-
فرهنج
لغتنامه دهخدا
فرهنج . [ ف َ هََ ] (اِ) فرهنگ . علم و فضل و دانش و عقل و ادب . (برهان ). رجوع به فرهنگ شود. || کتابی را نیز گویند که مشتمل باشد بر لغات فارسی . (برهان ). رجوع به فرهنگ شود. || شاخ درختی را گویند که آن را بخوابانند و خاک بر بالای آن ریزند و از آنجا ب...
-
فرهنج
لغتنامه دهخدا
فرهنج . [ ف َ هََ ] (اِخ ) نام مادر کیکاوس . (برهان ). فرهنگ . رجوع به فرهنگ شود.
-
فرهنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] farhanj = فرهنگ
-
جستوجو در متن
-
فرهنگ
لغتنامه دهخدا
فرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِخ ) فرهنج . نام مادر کیکاوس . (برهان ). رجوع به فرهنج شود.
-
فرهنگ نامه
لغتنامه دهخدا
فرهنگ نامه . [ ف َ هََ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه یا کتابی که در آن دانش و فرهنگ و حکمت باشد : سه فرهنگ نامه ز فرخ دبیربمشک سیه نقش زد بر حریر. نظامی .|| کتاب لغت . فرهنگ . فرهنج . لغت نامه . قاموس . رجوع به فرهنگ و فرهنج شود.
-
فرهنجیدنی
لغتنامه دهخدا
فرهنجیدنی . [ ف َ هََ دَ ] (ص لیاقت ) قابل تربیت . پرورش پذیر. ادب پذیر. (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به فرهنج ، فرهنجیدن ، فرهنجیده و فرهنگ شود.
-
فرهانج
لغتنامه دهخدا
فرهانج . [ ف َ ن َ ] (اِ) شاخ بزرگی که از درخت ببرند تا شاخهای دیگر برآید. (برهان ). فرنج . فرهنگ . فرهنج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || شاخ درختی را نیز گویند که پیوند کنند به درخت دیگر. (برهان ). شاخ درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر ت...
-
فرهنجیدن
لغتنامه دهخدا
فرهنجیدن . [ ف َ هََ دَ ] (مص ) (از: فرهنج + یدن ، پسوند مصدری ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ادب کردن و تأدیب نمودن . (برهان ) : مرد را ار هنربفرهنجدتوسنی از تنش برون هنجد. سنائی . || تنبیه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : چنانت بفرهنجم ای بدنهادکه نآ...
-
فرهنگ کشیدن
لغتنامه دهخدا
فرهنگ کشیدن . [ ف َ هََ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خوابانیدن شاخه ٔ درخت و خاک ریختن بر آن تا ریشه دواند و از آن نهال دیگر به دست آید : هر درخت کوچک که شاخهای آن بزمین نزدیک باشد فرهنگ کشد. (فلاحت نامه ). رجوع به معانی فرهنگ و فرهنج شود.
-
فرهنگ
لغتنامه دهخدا
فرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِ) (از: فر، پیشوند + هنگ از ریشه ٔ ثنگ اوستایی به معنی کشیدن وفرهختن و فرهنگ ) هر دو مطابق است با ادوکات و اِدوره در لاتینی که به معنی کشیدن و نیز به معنی تعلیم و تربیت است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی فرهنج است که علم و د...