کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرنج
/faranj/
معنی
= فرهانج۱
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
blouse, coat, tunic
-
جستوجوی دقیق
-
فرنج
فرهنگ فارسی معین
(فِ رِ) (اِ.) نیم تنة نظامی .
-
فرنج
فرهنگ فارسی معین
(فُ رُ) (اِ.) پیرامون دهان ، گرداگرد دهان .
-
فرنج
لغتنامه دهخدا
فرنج . [ ف ِ رَ ] (اِخ ) افرنج . فرنگ . افرنجه . فرانسه . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرانسه شود.
-
فرنج
لغتنامه دهخدا
فرنج . [ ف ُ رُ ] (اِ) خرطوم . لفج . پوزه . (یادداشت به خط مؤلف ).پیرامون و اطراف دهان . (برهان ) (اسدی ) : سر فروبردم میان آبخوراز فرنج مَنْش خشم آمد مگر. (از کلیله و دمنه ٔ رودکی ).|| شاخ بزرگی که چون آن را ببرند شاخهای کوچک از اطراف آن برآید. (بر...
-
فرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] faranj = فرهانج۱
-
فرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ferenj نیمتنۀ نظامی.
-
فرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] foronj = پوز
-
جستوجو در متن
-
barling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرنج
-
هرنج
لغتنامه دهخدا
هرنج . [ هََ رَ ] (اِ) آن قسمت از قنات که رویش باز است و پوشیده نیست . (یادداشت به خط مؤلف ). فُرُنج . رجوع به فرنج شود.
-
فرتج
لغتنامه دهخدا
فرتج . [ ف َ ت َ ] (اِ) اطراف دهان . (آنندراج ). مصحف فُرُنج است که در لغت فرس و برهان بدین معنی ضبط شده است . رجوع به فُرُنج شود.
-
افرنسة
لغتنامه دهخدا
افرنسة. [ اِ رِ س َ ] (اِخ ) نام یکی از بلاد فرنج است . (از النقود العربیه ص 111).
-
فرهانج
لغتنامه دهخدا
فرهانج . [ ف َ ن َ ] (اِ) شاخ بزرگی که از درخت ببرند تا شاخهای دیگر برآید. (برهان ). فرنج . فرهنگ . فرهنج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || شاخ درختی را نیز گویند که پیوند کنند به درخت دیگر. (برهان ). شاخ درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر ت...
-
فرونجک
لغتنامه دهخدا
فرونجک . [ ف ُ ج َ ] (اِ) گرانی و سنگینی که در خواب بر مردم افتد و به عربی کابوس و عبدالجنه گویند. (برهان ). فرنجک . فرهانج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || اطراف دهان و پیرامونش آن را نیز گفته اند از جانب بیرون . (برهان ). فرنج . فرهانج . (حاشیه ٔ برها...
-
افرنسی
لغتنامه دهخدا
افرنسی . [ اِ رِ سی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به افرنسه ، یکی از شهرهای بزرگ افرنجه و روم . گاه آنرا افرنجه گویند و طائفه ٔ فرنج بدان نسبت کنند. (از النقود العربیه ص 111). منسوب به فرانسه . (یادداشت دهخدا).