کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرمان پذیرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فرمان دادن
لغتنامه دهخدا
فرمان دادن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) حکم کردن . امر دادن به کسی : نگه کن کنون تا چه فرمان دهی نیاید ز فرمان تو جز بهی . فردوسی .بدو گفت هرگه که فرمان دهی به گفتن زبان برگشاید رهی . فردوسی .صاحب دیوان فرمان چنین داد و ندانیم که تا حال وسبب چیست ؟ (تاریخ...
-
فرمان راندن
لغتنامه دهخدا
فرمان راندن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان دادن بر کسانی که فرمان برند. تسلط داشتن . (یادداشت به خط مؤلف ). حکومت کردن .
-
فرمان رسیدن
لغتنامه دهخدا
فرمان رسیدن . [ ف َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) کنایت از اجل مقدر رسیدن . (آنندراج ) : دوست رضا میدهد از سر جان خاستن عذر میار ای حسن خیز که فرمان رسید. حسن دهلوی .رجوع به فرمان شود.
-
فرمان شدن
لغتنامه دهخدا
فرمان شدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمان صادر شدن . مانند حکم شدن . (از آنندراج ). مقابل فرمان کردن . رجوع به فرمان کردن شود.
-
فرمان عنایت
لغتنامه دهخدا
فرمان عنایت . [ ف َ ن ِ ع ِ ی َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرمانی که محض از روی مهربانی نویسند و در آن مطلبی دیگر نباشد. (آنندراج ).
-
فرمان کردن
لغتنامه دهخدا
فرمان کردن .[ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان بردن . اطاعت کردن . فرمان برداری کردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : فرمان کنی و یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری . رودکی .به ایرانیان گفت فرمان کنیددل خویش را زین سخن مشکنید. فردوسی .مکن نیز فرمان دیو پلید...
-
فرمان گذاردن
لغتنامه دهخدا
فرمان گذاردن . [ ف َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمان دادن . فرمودن . امر کردن . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
فرمان نمودن
لغتنامه دهخدا
فرمان نمودن . [ ف َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اطاعت کردن . فرمان کردن : این سبب ها چون به فرمان تو بودچاره جو هم مر تو را فرمان نمود. مولوی .رجوع به فرمان کردن شود.
-
فرمان یافتن
لغتنامه دهخدا
فرمان یافتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) مردن . (یادداشت به خطمؤلف ) : تا سلیمان فرمان یافت هیچ خلق به گور وی نرسید مگر دو تن ، نام یکی عفان و آن دیگری بلوقیا بود. (تاریخ بلعمی ). پنج سال و نه ماه خلیفه بود و به سامره فرمان یافت . (تاریخ بلعمی ). [ نمرو...
-
فرمان آباد
لغتنامه دهخدا
فرمان آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژان بخش درود شهرستان بروجرد، واقع در شش هزارگزی شمال درود، کنار راه مالرو یوسف آباد به سیاه کله . جایی است جلگه ، معتدل و دارای 143 تن سکنه . از قنات مشروب می شود.محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت و گله...
-
فرمان آباد
لغتنامه دهخدا
فرمان آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف آباد پائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در سه هزارگزی جنوب طیبات سر راه اتومبیل رو طیبات به کرات . ناحیه ای است جلگه ای ، معتدل و دارای 696 تن سکنه . از قنات مشروب می شود. محصولاتش غلات ، ...
-
فرمان بر
لغتنامه دهخدا
فرمان بر. [ ف َ مام ْ ب َ ] (نف مرکب ) فرمان بردار. مطیع. (یادداشت به خط مؤلف ) : عید تو فرخ و ایام تو ماننده ٔعیدخلق فرمان بر و تو بر همگان فرمانران . فرخی .گویند که فرمان بر جم گشت جهان پاک دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم . عنصری .فرمان برش بدند ...
-
فرمان بردار
لغتنامه دهخدا
فرمان بردار. [ ف َ مام ْ ب ُ ] (نف مرکب ) مطیع و رام و تابع. (ناظم الاطباء). مطیع. فرمان بر : میر ابواحمد محمود که میران جهان بندگانند مر او را همه فرمان بردار. فرخی .مردی سخت بخرد و فرمان بردار است . (تاریخ بیهقی ). ما جمله تابع و فرمان برداریم . (ت...
-
control table
جدول فرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] جدولی شامل مشخصات سامانۀ علامتدهی که فرمان علائم را بهتفصیل برای هریک از اجزای آن معین میکند
-
controller 1
جعبهفرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] دستگاهی برای تنظیم تناوب چراغهای راهنمایی در تقاطعها