کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرمان نمودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
control surface 1
سطح فرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] هریک از سطوح متحرکی که نزدیک لبههای سطوح اصلی هواپیما لولا شده است و با تغییر زاویه، وضعیت هواپیما را در پرواز تغییر میدهد
-
steering column, steering stand 1
پایۀ فرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ستونپایهای فلزی برای نگهداری فرمان سکان
-
command processing
پردازش فرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] پذیرش و کار کردن با فرمانها در تمامی خطوط فرمان
-
control stick
دستهفرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] اهرمی که خلبان بهکمک آن شهپرها و سکان افقی را به حرکت درمیآورد
-
command button
دکمۀ فرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] واپایشگری استاندارد که فرمانی را اجرا یا مجموعهای از گزینهها را آغاز کند
-
control cable
بافۀ فرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] بافه/ کابلی فولادی که فرمانهای داخل اتاقک هواگَرد اعم از اهرم فرمان و دستهفرمان و چرخ فرمان را به سطوح فرمان متصل میکند متـ . کابل فرمان
-
ارباب فرمان
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ. فَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) اولیاء، اولوالامر.
-
فرمان راندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) حکومت کردن .
-
فرمان رسیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رِ دَ) (مص ل .) 1 - رسیدن حکم و دستور. 2 - مجازاً: رسیدن وقت مرگ .
-
فرمان کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) اطاعت کردن .
-
فرمان یافتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تَ) (مص ل .) 1 - دستور گرفتن . 2 - مجازاً: مردن ، درگذشتن .
-
فرمان بر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ) (ص فا.) 1 - فرمانبردار، مطیع . 2 - خادم ، خدمتکار.
-
فرمان روا
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رَ) (ص مر.) حاکم .
-
فرمان روایی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رَ) (حامص .) حکومت .
-
فرمان فرما
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~ . فَ) (ص فا.) فرمانروا، حاکم ، پادشاه .