کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرمانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرمانده
/farmāndeh/
معنی
۱. (نظامی) افسر ارتش که به عدهای سرباز فرمان میدهد.
۲. آنکه فرمان بدهد؛ فرماندهنده.
۳. [قدیمی] حاکم.
〈 فرمانده کل قوا: (نظامی، سیاسی) آنکه تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آمر
۲. امیر، سالار، سپهسالار، سردار، سرکرده، سرلشکر ≠ فرمانبر
دیکشنری
chief, commander, leader
-
جستوجوی دقیق
-
فرمانده
واژگان مترادف و متضاد
۱. آمر ۲. امیر، سالار، سپهسالار، سردار، سرکرده، سرلشکر ≠ فرمانبر
-
فرمانده
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دِ) (ص فا.) فرمان دهنده ، کسی که فرمان بدهد. در ارتش مافوقی که به زیردستان فرمان دهد.
-
فرمانده
لغتنامه دهخدا
فرمانده . [ ف َ دِه ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) حاکم و آمر. (آنندراج ). کسی که حکم و فرمان میدهد و امر می کند. (ناظم الاطباء) : چاکران تو همه فرماندهان عالمندای همه فرماندهان پیش تو در فرمان بری . سوزنی .ای حاکم کشور کفایت فرمانده فتوی ولایت . نظامی .زن...
-
فرمانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) farmāndeh ۱. (نظامی) افسر ارتش که به عدهای سرباز فرمان میدهد.۲. آنکه فرمان بدهد؛ فرماندهنده.۳. [قدیمی] حاکم.〈 فرمانده کل قوا: (نظامی، سیاسی) آنکه تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند.
-
فرمانده
دیکشنری فارسی به عربی
حاکم , رييس , زعيم , عميد , قائد
-
واژههای مشابه
-
lead locomotive
لوکوموتیو فرمانده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] اولین لوکوموتیو در قطارهای سنگین که کل قطار از آنجا هدایت میشود
-
salvage master, wreck master 1
فرمانده بازگردانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] کسی که مسئول عملیات بازگردانی است
-
base commander
فرمانده پایگاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] افسری که به فرماندهی پایگاه منسوب شده است
-
on-scene coordinator, on-scene commander, OSC
فرمانده درصحنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] یکی از افراد واحدهای جستوجو و نجات که برای هماهنگی عملیات در یک منطقۀ خاص برگزیده میشود
-
executive officer
فرماندهدوم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] افسری که در یگانهای شناور مسئول امور اجرایی، بهویژه امور انضباطی است، و در غیاب فرمانده نیز، چنانچه دستور دیگری صادر نشده باشد، عهدهدار وظایف اوست
-
خلبانفرمانده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ← خلبانیک
-
فرمانده تیپ
دیکشنری فارسی به عربی
عميد
-
افسر فرمانده
دیکشنری فارسی به عربی
قائد
-
acting executive officer
فرماندهدوم موقت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] ارشدترین افسر که در غیاب فرماندهدوم مسئولیت امور وی را بر عهده دارد