کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرمان
/farmān/
معنی
۱. امر؛ دستور.
۲. حُکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود؛ حُکم.
۳. وسیلهای دایرهایشکل برای هدایت خودرو؛ رل.
〈 فرمان بردن: (مصدر لازم) [مجاز] اطاعت کردن.
〈 فرمان راندن: (مصدر لازم) [مجاز] حکومت کردن.
〈 فرمان دادن: (مصدر لازم)
۱. امر کردن؛ حکم کردن.
۲. [قدیمی] اجازه دادن.
〈 فرمان یافتن: (مصدر لازم)
۱. دریافت کردن فرمان.
۲. [قدیمی، مجاز] مردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. امر، امریه، توقیع، حکم، دستور، رقم، سفارش، طغرا، فرمایش، منشور
۲. رل، سکان
۳. اجازه، پته، پروانه، فته
فعل
بن گذشته: فرمان برد
بن حال: فرمان بر
دیکشنری
behest, charter, command, control, decree, dictate, dictation, direction, directive, edict, fiat, imperative, injunction, mandate, order, ordinance, prescript, prescription, word, writ
-
جستوجوی دقیق
-
فرمان
واژگان مترادف و متضاد
۱. امر، امریه، توقیع، حکم، دستور، رقم، سفارش، طغرا، فرمایش، منشور ۲. رل، سکان ۳. اجازه، پته، پروانه، فته
-
فرمان
لغتنامه دهخدا
فرمان . [ ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرمان ، در پارسی باستان فرمانا ، در ارمنی عاریتی و دخیل هرمن ، معرب آن نیز فرمان و جمع عربی آن فرامین است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم . امر. دستور. اجازه . (یادداشت به خط مؤلف ) : به کار آور آن دانشی کت خدیوبداد...
-
فرمان
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ په . ] (اِ.) 1 - دستور، امر، حکم . 2 - توقیع پادشاه . 3 - وسیلة کنترل اتومبیل ، دوچرخه ، موتورسیکلت .
-
فرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: farmān، جمع: فرامین] ‹پرمان› farmān ۱. امر؛ دستور.۲. حُکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود؛ حُکم.۳. وسیلهای دایرهایشکل برای هدایت خودرو؛ رل.〈 فرمان بردن: (مصدر لازم) [مجاز] اطاعت کردن.〈 فرمان راندن: (مصدر لازم) [مجاز] حکومت کر...
-
فرمان
دیکشنری فارسی به عربی
انتداب , ثور , دستور , قيادة , کلمة , مرسوم , معهد , مفوضية , مقود , مهمة , نظام , وصية ، إرادة
-
واژههای مشابه
-
کابل فرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ← بافۀ فرمان
-
control centre
مرکز فرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای، حملونقل ریلی] اتاقی برای تنظیم علائم که فرایند هدایت در محدودۀ وسیعی از مسیرها از آنجا صورت میگیرد
-
control lock
قفل فرمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] قفلی سختافزاری که از حرکت سطوح فرمان ممانعت میکند
-
command
فرمان 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] دستوری به یا درخواستی از یک برنامه یا برنامۀ کاربردی یا سامانۀ عامل یا نرمافزار دیگر برای اجرای کاری خاص
-
cue 2
فرمان 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] اشاره یا علامتی خطاب به بازیگران یا اعضای گروه تولید، برای شروع یا خاتمۀ عمل
-
handling 1
فرمانپذیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] برداشت ذهنی هر فرد دربارۀ چگونگی پاسخگویی هواگرد به فرمانها
-
plysteer
فرمانکشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] ایرادی در ساخت تایر که موجب کشیده شدن آن به یک سو میشود
-
ploughing
فرمانگریزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] از دست رفتن فرمانگیری خودرو
-
centralized control
فرمان متمرکز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] وضعیتی در پدافند هوایی که در آن دستورها مستقیماً از ردههای بالای فرماندهی به یگانهای آتشبار صادر میشود