کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فرما
/farmā/
معنی
۱. = فرمودن
۲. فرماینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حکمفرما، فرمانفرما.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: فرمود
بن حال: فرما
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فرما
لغتنامه دهخدا
فرما. [ ف َ ] (نف مرخم ) مخفف فرماینده . آنکه دیگری را کاری فرماید و فرمان براند. همواره به صورت مزید مؤخر با اسمها ترکیب شود، مانند: توبه فرما، حکم فرما، فرمان فرما، کارفرما و جز آن . در صورتی که تنها به کار رود فعل امر است از فرمودن . رجوع به ترکی...
-
فرما
لغتنامه دهخدا
فرما. [ ف َ رَ / ف َ ] (اِخ ) شهری است [ به مصر ] برکران دریای تنیس اندر میان ریگ جفار، و گور جالینوس آنجاست . (حدود العالم ). در اقلیم سوم است . طولش از مغرب 54 درجه و 40 دقیقه و عرضش 31 درجه و نیم ، و این نامی است یونانی . ابوبکر محمدبن موسی گوید: ...
-
فرما
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ فرمودن) ‹فرمای› farmā ۱. = فرمودن۲. فرماینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حکمفرما، فرمانفرما.
-
واژههای مشابه
-
obedience
فرمانبری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] پیروی و اطاعت بهویژه وقتی در پاسخ به فرمان مستقیم صورت گیرد
-
صلح فرما
لغتنامه دهخدا
صلح فرما. [ ص ُ ف َ ] (نف مرکب ) صلح فرماینده . امرکننده ٔ صلح . وادارکننده ٔ به آشتی : بی زری داشت ترا بر سر جنگ صلح فرمای تو زر بایستی . خاقانی .رجوع به صلح شود.
-
فرمان فرما
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~ . فَ) (ص فا.) فرمانروا، حاکم ، پادشاه .
-
رخصت فرما
لغتنامه دهخدا
رخصت فرما. [ رُ ص َ ف َ ] (نف مرکب ) اجازه و اذن دهنده . (از ناظم الاطباء).
-
عمل فرما
لغتنامه دهخدا
عمل فرما. [ ع َ م َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه مأموریت دهد. آنکه شغل دیوانی دهد : جان فشانم عقل پاشم فیض رانم دل دهم طبع عالم کیست تا گردد عمل فرمای من .خاقانی .
-
فرمان فرما
لغتنامه دهخدا
فرمان فرما. [ ف َ ف َ ] (نف مرکب ) فرمان روا. آنکه فرمان راند وحکم فرماید. مرادف حکم فرما. (یادداشت به خط مؤلف ).فرمان روا. حاکم . آمر. مجری احکام . (ناظم الاطباء).
-
مژده فرما
لغتنامه دهخدا
مژده فرما. [م ُ دَ / دِ ف َ ] (نف مرکب ) مخفف مژده فرماینده . بشیر. خبر خوش رساننده . مژده فرمای . مژده رسان . رجوع به مژده رسان و مژده فرمای شود. || پیک . قاصد.
-
تعلیم فرما
لغتنامه دهخدا
تعلیم فرما. [ ت َ ف َ ] (نف مرکب ) تعلیم گر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). معلم و آموزگار. (آنندراج ). استاد و معلم . (ناظم الاطباء) : بشوخی پای او بوسیدن و قالب تهی کردن کدامین بی ادب تعلیم فرما شد رکابش را. میان ناصرعلی (از آنندراج ).و رجوع به تعلیم و...
-
توبه فرما
لغتنامه دهخدا
توبه فرما. [ ت َ / تُو ب َ / ب ِ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه مردم را به سوی خدا و بازگشت از گناه امر کند. آنکه نهی از منکر و امر به معروف کند. آنکه گناهکاران را از ادامه ٔ اعمال خلاف بازدارد. مجازاً، حاکم شرع : مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان...
-
حکم فرما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] hokmfarmā = فرمانروا
-
فرمان فرما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹فرمانفرمای› [قدیمی] farmānfarmā فرماندهنده؛ امرکننده؛ آمر؛ حاکم: ◻︎ هرکه او خدمت فرخندۀ او پیشه گرفت / بر جهان کامروا گردد و فرمانفرمای (فرخی: ۳۶۷).